ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند ....

  • ۰
  • ۰

سپاس دوست

دوست داشتم تا تلاطم غمهایم را در سطره زبان  گیرم تا بشنوی.

دوست داشتم تا امواج خروشان خونرنگ دلم، عرصه پرچین و چروک رویم را بشوید تا ببینی...

دوست داشتم تا برایت به نجوا بشورم تا.....

دوست داشتم تا حدیث خنیاگران مسلخ عشق را از نوای عاشقانه ات بشنوم، تا چه گویی؟

دوست داشتم حقیقت عارفان عاشق را از کلام عارفانه ات بشتوم، تا مرا جان دهی.....

دوست داشتم تا شمع گونه بسوزم، منور، تا فروغ عیشم دهی.....

دوست داشتم تا ببارم ابرگونه، از ورای راستیها، بر خس ناراستیها، تا که تحسینم کنی....

دوست داشتم تا چون تو باشم، راه باشم، در ره رب شاد باشم، از هوی آزاد باشم، دشمن بیداد باشم، در گلوی خستگان چون داد باشم، در سکوت مردگان فریاد باشم، تا مرا اینگونه یابی.....


دوست داشتم تا چو نی از دل بنالم، تا بشنوی.....

دوست داشتم تا بگویم از جفاها، از صفاها، از بدایت تا نهایت،  راز هستی را بجویم از کلامت، از بدیها بگویم، از خطاهایم بگویم، تا مرا دیوانه خوانی....


دوست داشتم تا بجویم راه همت، راه غیرت داشتن، از روح والایت، تا مرا غافل ندانی......

دوست داشتم تا به خامه خون، رشادتت را رقم زنم، حماسه ات را به لوح یادگار حک کنم، تا که عشقم را بکاوی.....

دوست داشتم تا بیایم، در شام سرد سنگر، در بیت قلب رهبر، در فجر فتح یاران، در گلشن شهیدان، با نغمه رهایی، با کوله جدایی، در خیل تک سواران، در بین جان نثاران، در قله شهامت، با جامه شهادت، می جرعه جرعه نوشم، بر تن زره بپوشم تا لایغم بدانی.....


دوست داشتم تا بیابم آنچه باید، بیابم عیش مستی عشاق را، سوز آه شب زنده داران بیدار دل را، تباهی نابکاران سیاهی را، سستی شب پرستان را، طلوع شمس ایمان را، فضاحت خون را، تزلزل ارکان هوس پروران زبون را، تا در زمره سالکانم شماری،......


دوست داشتم تا خروش بحر بطنم، کالبد را می شکافت و چون سیل می جهید، روان می گشت، تا درون سرکشم را نگه کنی....

دوست داشتم تا ترانه امید بسرایم، به امید وصل، تا چون نوای روح افزای معشوق بگوش جان بخری.....

دوست داشتم تا قطره ای باشم از اقیانوس رهروان طریق حق و بلاجویان راه دوست، سنگریزه ای باشم در بیابان معرفت، تا برایم شعر عرفان را بخوانی.....


دوست داشتم تا از جنگ ناتمام برایت بگویم، مغبون در جهاد اکبر، از شکستم، از اوج آلام درون خسته ام، تا یاریم دهی.....

دوست داشتم تا در درگه ربوبی زانو زنم مخلصانه، روی سوی عرش احدیت کنم عارفانه، تا رو بسویم گردانی.....

دوست داشتم تا به اشک دیده فروشویم زنگار فطرت را، ببویم عطر بندگیف تا صدایم کنی.....

دوست داشتم تا ابر شقاوت از برابر عیون دلم محو شود، جمال خصال ممدوح هویدا شود تا دگر بار بیدارم کنی.....

دوست داشتم تا غریق این طریق بگردم، چنان مست شراب قرب که پایانم آغاز باشد، تا که در حضیض ببالینم بیایی.....

دوست داشتم تا دوست بدارم، دوستیت را، تا که دستم بگیری،.......

دوست داشتم تا چو شمشیر بگسلم بند مادیات را، به مقام محمد، به عدل علی، به خون حسین، به پیکر پاره پاره ات......

دوست داشتم تا فانی شوم، همانطور که تو فنا را بر بقا برگزیدی، ای تفسیر دوستی..........


نوشته ای از شهید امیرحسین پورگل

  • ۹۳/۱۰/۲۵
  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی

شهید امیرحسین پورگل

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی