صبر کن بر تلخکامی ها که آخر روزگار
چشمه سار نوش سازد بوسه گاه نیش را
از حباب خود هزاران چشم در هر جلوه ای
می کند ایجاد دریا تا ببیند خویش را
گر به درد آمد دلت از ناله صائب، ببخش
ناله دردآلود می باشد درون ریش را
ز حرف حق لب ازان بستهام، که چون منصور
حدیث راست مرا دار میشود، چه کنم
نفس درازی من نیست صائب از غفلت
دلم گشوده ز گفتار میشود، چه کنم