اکنون در فراغ یاران دلخسته ام و دلشکته ام با کدامین عزم کنم که میخواهم بیایم ای یاران صبر کنید، صبر، منهم خواهم آمد .
مرا در این دنیای فانی تنها نگذارید ، اکنون تنهای تنهایم و روحم مشتعل عشق دیدار با اوست ، او را بندگی می کنم از آن جهت که به من هستی داد و به او عشق می ورزم از آنکه به من دوستانی اینچنین داد و از او میخواهم که مرا پیش شما آورد .
آری آری چنین است ای برادر روزی مغرور می شدی به مقام و روزی مغرور می شوی به ثروت و آنچه برای تو باقی می ماند این است ، دنیا تورا فریب داده ، دنیا تو را گول زده است ، آری شیطانها از راه بی راهت کردند و در اعماق گمراهی رهنمونت داده اند ، آری برادر بیا و باهم جامه تن را رها کنیم و عزم جزم کنیم که هرگز خلاف نکنیم و هرگز گمراه نشویم و از او هم بخواهیم که اوست مسبب اسباب، اوست مخلق اخلاق ، سخنی دیگر دارم و آن اینست :
در روزگارانی دوست داشتم دکتر شوم ، مهندس شوم ، پولدار شوم و آرزوها داشتم ، اما ، اما عشق سوزاند مرا سوزاندنی عجیب ....
سیدمحمدجعفرهاشمی گلپایگانی ۱۴/۰۴/۱۳۶۵