ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند ....

۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

      نام ما را ننویسید، بخوانید فقط    

      سر این سفره گدا را بنشانید فقط

       

      آمدم در بزنم، در نزنم می میرم

      من اگر در زدم این بار نرانید فقط

       

      میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست

      چند لحظه بغل سفره بمانید فقط

       

      کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی

      فقط از دست گناهم برهانید... فقط

       

      حُرّم و چکمه سر شانه ام انداخته ام

      مادرم را به عزایم ننشانید فقط 

       

      صبح محشر به جهنم ببریدم اما

      پیش انظار گنهکار نخوانید فقط

       

      پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم

      گوشه ای دامن ما را بتکانید فقط

       

      حقمان است ولی جان اباعبدالله

      محضر فاطمه ما را نکشانید فقط

       

      سمت آتش ببری یا نبری خود دانی

      من دلم سوخته، گفتم که بدانید فقط

       

      گر بنا نیست ببخشید، نبخشید اما

      دست ما را به محرم برسانید فقط

      

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

امید، اینجا به غارتگاه حسرت رفته سامانش

به هر دستی که دیدم، پاره یی دارد ز دامانش


در این مرتَع، شکار مکرِ روباهان شد آن غافل

که آگاهی ندادند از کنام شیر یزدانش


کدامین شیر یزدان؟! مرتضی آن صفدر غالب

که می خوانند مردان حقیقت، شاه مردانش


شهنشاه یقین، تختِ جهان عزّت و قدرت

که اعجاز کلام اللّه دارد کوس برهانش


نگه، دریوزه کن تا بینی آن آیات قدرت را

به دلها گوش نِه، تا بشنوی آواز قرآنش


قضا، ترتیبی از خوان نوالش داشت در فطرت

دم صبح ازل جوشید از گرد نمکدانش


ز اِنعام «سَلُونی» بر خط امکان، صلا گستر

ز حکم «لو کشَف» بر عالم تحقیق، فرمانش


تأمُّل تا عیار دستگاه قدر او گیرد

دهد دوش نبی اللّه ، نشان از پایه شانش


بیاضِ حُسنِ «شقُّ الصّدر»، زیب مَطلَع صبحش

سواد مُلک «تَمَّ الفَقْر»، تزیین شبستانش


دو طاقِ منظر رحمت: خَم محراب ابرویش

دو مصراعِ درِ علمِ نبی: لبهای خندانش!


ترحُّمْ آفرین: ذاتش، شفاعت پرور: اخلاقش

کرم: تصویر الطافش، نجات: ایجاد احسانش


اگر عفوِ گرانْسَنگش، بیاراید ترازویی

جهان بر عرش یابد پلّه اقبال عصیانش!


زبانِ گبر اگر در دیر، نام شرم او گیرد

کند آتش عرَق چندان، که گرداند مسلمانش


لبِ بت، گر به تصدیق کمالش یا علی گوید

به نوری آشنا گردد که آرد کعبه، ایمانش


به کعبه پیش از آن کاین ذات اقدس در وجود آید

عقیقه جز ذبیحُ اللّه نپسندند، قربانش!


در این میخانه تا صبح قیامت کم نمی گردد

عرقْ پیمایی دریا، ز شرم جرعه نوشانش


مشیت، منحصر فهمید در ابداع امکانش

فروغ جوهر آل نبی بر مهر تابانش


چمنْ پیرای گلزار نبّوت، ریشه نخلش

گهرْ تعمیر انوار رسالت، جوش عمّانش


سیه روزی که از خاک درِ او دامن افشاند

لباس کعبه گر پوشد، نبیند غیر قطرانش


همه گر آفتاب از آستانش بگذرد غافل

سحر خندد بر اِدبارش، فلک گرید به حرمانش


به گاهِ حمله ی این شیر، اگر خواهد سپر داری

جگر در خاک جوید رستم از سام نریمانش


شُکوه رعد غیرت، صورْ خیز از نعره شیرش

جلال برقِ قهر حق، نگاه چشمِ غضبانش


به دریایی که آن دستِ حمایت، سایه اندازد

صدای کشتی نوح آید از هوی نهنگانش!


خمیر طینتش را چاشنی، از جوهر نوری

که می ریزند رنگ عالم ارواح، ز ابدانش


در آن حضرت اگر دریای امکان یک گهر بندد

نمی ارزد به تشویق نگاه باریابانش


بضاعت کو که باشد تحفه بزم قبول آنجا؟

جهان گر شرم دارد، زیره نفروشد به کرمانش


طریق عجز می پویم، نمی دانم چه می گویم؟!

به توصیف خداوندی که دانشهاست حیرانش


بیدل

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

مَن زار علیاً بنجف صار سعیدا

و مضْجَعه لیس من العرش بعیدا


جبریٖلُ ینادی بنداء لنْ یَبیٖدا

مَن مات علی حبّ علی مات شهیدا...

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

ای سواد عنبرین فامت سویدای زمین

مغز خاک از نهکت مشکین لباست خوشه چین

موجه ای از ریگ صحرایت صراط المستقیم

رشته ای از تار و پود جامه ات حبل المتین

غنچه پژمرده ای از لاله زارت شمع طور

قطره افسرده ای از زمزمت در ثمین

در بیابان طلب یک العطش گوی تو خضر

در حریم قدس یک پروانه ات روح الامین

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/

بی نهایت خسته و افسرده ام/

تا میان گور رفتم دل گرفت/

قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/

روی من خروارها از خاک بود/

وای، قبر من چه وحشتناک بود!

بالش زیر سرم از سنگ بود/

غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/

هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/

سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/

خسته بودم هیچ کس یارم نشد/

زان میان یک تن خریدارم نشد/

نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/

ترس بود و وحشت و دلواپسی/

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

خداحافظ ای کوه درد مدینه

سحر خیز شب های سرد مدینه

خداحافظ ای چشمه ی آسمانی

خداحافظ ای پیر مرد مدینه

خداحافظ ای ناله نیمه شب ها

خداحافظ ای گریه ها تاب و تب ها

خداحافظ ای گنج اسرار مادر

خداحافظ ای وارث داغ زهرا

خداحافظ ای درد های نهفته

خداحافظ ای راز های نگفته

خداحافظ ای شاهد تازیانه

خداحافظ ای خانه ی آتش گرفته

شده حمله ور دشمنان دسته دسته

قنوت تو ماند و نماز شکسته

ز خانه دویدی تو کوچه به کوچه

به پای برهنه به دستان بسته

به پای پیاده به دنبال مرکب

غم عمه ات، جانت آورده بر لب

در آن کوچه هر چه عدو ناسزا گفت

تو گفتی اَمان از دل عمه زینب

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

در اشاره یکی از اشعار با عنوان «آنچه خدا خواست همان می‌شود» حضرت علامه آورده‌اند: «در ایام تحصیل که در نجف بودم، مدتی ارتباط با ایران به سختی برقرار بود که موجب فقد زمینه مالی و کمبود وسایل اولیه رفاه می‌شد. علاوه، گرمی هوا در نیمی از سال، برای ما مشکلات بیشتر فراهم می‌کرد. به همین جهت روزی خدمت آیت‌الله قاضی رسیدم و قصه دل با او گفتم، ایشان نصایحی فرمودند. آن‌گاه که از خدمت استاد مراجعت کردم، گویی آن‌چنان سبکبارم که در زندگی هیچ‌گونه ملالی ندارم و مضمون پند ایشان را به صورت شعری درآوردم.»



دوش که غم پرده ما می‌درید

خار غم اندر دل ما می‌خلید


در بَرِ استاد خرد پیشه‌ام

طرح نمودم غم و اندیشه‌ام


کاو به کف آیینه تدبیر داشت

بخت جوان و خرد پیر داشت


پیر خرد پیشه و نورانی‌ام

برد ز دل زنگ پریشانی‌ام


گفت که «در زندگی ‌آزاد باش!

هان! گذران است جهان شاد باش!


رو به خودت نسبت هستی مده!

دل به چنین مستی و پستی مده!


زانچه نداری ز چه افسرده‌ای 

و زغم و اندوه دل آزرده‌ای؟!


گر ببرد ور بدهد دست دوست 

ور بِبَرد ور بنهد مُلک اوست


ور بِکِشی یا بکُشی دیو غم

کج نشود دست قضا را قلم


آنچه خدا خواست همان می‌شود

وانچه دلت خواست نه آن می‌شود


علامه محمد حسین طباطبایی 

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

فردا که دم حیدری از کعبه برآید

دوران معاویه صفت ها به سرآید


این پرچم شیعه ست که بر قله ی دنیاست

هر کس ز علی دم بزند هموطن ماست


" یا حیدر کرار زند نقش به زودی

بر پرچم سبز عربستان سعودی"


اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرج

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

خیلی جالبه...با تمام حروف الفبا یه مصرع شعر خطاب به خدا گفته.
شعر هم خیلی قشنگ و پر معناست

(ا) الا یا ایها الاول به نامت ابتدا کردم
______________________________
(ب) برای عاشقی کردن به نامت اقتدا کردم
______________________________
(پ) پشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم
______________________________
(ت) توکل بر شما کردم بسویت التجا کردم
______________________________
(ث) ثنا کردم دعا کردم صفا کردم
______________________________
(ج) جوانی را خطا کردم زمهرت امتناع کردم

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

غم مخور، ایام هجران رو به پایان می رود
این خماری از سر ما می گساران می رود
پرده را از روی ماه خویش، بالا می زند
غمزه را سر می دهد، غم از دل و جان می رود
بلبل اندر شاخسار گل هویدا می شود
زاغ با صد شرمساری از گلستان می رود
محفل از نور رخ او نورافشان می شود
هر چه غیر از ذکر یار، از یاد رندان می رود
ابرها از نور خورشید رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان می رود
وعده دیدار نزدیک است، یاران مژده باد
روز وصلش می رسد، ایام هجران می رود
"امام روح الله"

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی