ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند ....

۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

میخواستم ز آدمیان دلبری کنم 

گفتم که '' یاعلی '' دل پروردگار رفت...

###############÷#÷####

مشرف گشت سلمان بر حضور حضرت زهرا

که ای خیر النسا، در دل مرا رازیست پر معنا


ندانم از چه بی تاب حسین است این دل شیدا

ولایش در دل زارم حسین را دوست میدارم


به سلمان فاطمه فرمود که ای سردار ایرانی

بدان دردی که تو داری ندارد هیچ درمانی


مرا هم این چنین رازی بود در سینه پنهانی

به عشق او گرفتارم،حسین را دوست میدارم

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت


آسمان تیره شد از بس که دل ماه گرفت 


بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت


یک نفس گفت؛ ولی آینه را آه گرفت


راه افتاد مسیحا که نفس تازه کند 


زیر سنگینی گامش نفس راه گرفت


خانه آوار شد و روی قدم هاش افتاد


اشک هی آمد و تا پای قدمگاه گرفت


سمت در رفت ولی در به تقلّا افتاد


و از این حادثه یک فرصت کوتاه گرفت


درب بسته شد و قلاب به پهلوش گرفت


روضه ای شد که دل حضرت درگاه گرفت


باز هم روضۀ دیوار و در و یک مادر...


باز با دختر خود ذکر "وا اُمّاه" گرفت 


لحظه ای بر در این خانه به زانو افتاد


"اشکِ بر فاطمه" را توشۀ این راه گرفت


وقت رفتن شده بود و سحرش آمده بود


پا شد و جلوه ی "یا فالق الاصباح" گرفت


رفت معشوق خودش را بکشد در آغوش


رفت و وقتی که تنش حالت دل خواه گرفت 


بوسه ای زد به سرش تیغ و تنش آتش شد


آتشی که به دل سنگ و پر کاه گرفت


مثل زهرا به زمین خورد و به سجده افتاد


آن چنان که دل محراب و دل ماه گرفت


آه یک دست بر آن فرق شکسته که گذاشت


خم شد و دست به پهلوش به ناگاه گرفت


پا شد و رو به مدینه شد و با فاطمه گفت


عاقبت حاجت خود را اسد الله گرفت

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم


فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم

همچو منصور خریدار سر دار شدم


غم دلدار فکنده است به جانم، شررى

که به جان آمدم و شهره بازار شدم


درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم


جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم

خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم


واعظ شهر که از پند خود آزارم داد

از دم رند مى آلوده مددکار شدم


بگذارید که از بتکده یادى بکنم

من که با دست بت میکده بیدار شدم


*****


تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی

تو طبیب همه‌ای از چه تو بیمار شدی


تو که فارغ شده بودی ز همه کان و مکان

دار منصور بریدی همه تن‌دار شدی


عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر

ای که در قول و عمل شهره بازار شدی


مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی

وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی


خرقه پیر خراباتی ما سیره توست

امت از گفته در بار تو هشیار شدی


واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی

دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی


یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم

ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۱
  • ۰

چادر ببند بر کمر و انقلاب کن


شام خراب را سر شامی خراب کن


از ما مدافعان حرم انتخاب کن


روی تمام سینه زنانت حساب کن


یاد عرب نرفته که فیروز زاده ایم


تا پای مرگ پای شما ایستاده ایم


مکر سقیفه نقشه خصمانه ریخته


در باغ دوست آفت بیگانه ریخته


هیزم اگر چه بردر این خانه ریخته


دور وبر تو این همه پروانه ریخته


ما که نمرده ایم شما بی حرم شوی


زهرای بی مزار در این شهر غم شوی


پاییز را فراری خشم بهار کن


این قوم را دوباره به نفرین دچار کن


تیغی دودم به قره طوفان سوار کن


اصلا به ذوالفقار علی واگذار کن


باید دمشق آینه کربلا شود


تا این گره به دست علمدار واشود

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

تقدیم به آستان ملکوتی امیرالمومنین علیه السلام


(گزیده ای از شعر صغیر اصفهانی در مدح مولای متقیان)


ز طریق بندگی علی(ع)، نه اگر بَشَر به خدا رسد 

به چه دل نهد؟ به که رو کند؟ به چه سو رود؟ به کجا رسد؟


ز خدا طلب دل مُقبِلی، به علی(ع) ز جان، مُتوسلی 

که اگر رسد به علی(ع) دلی، به علی(ع) قسم، به خدا رسد


ازلی ولایت او بود، ابدی عنایت او بود 

ز کفِ کفایت او بود، ز خدا هر آنچه بما رسد


به علی(ع) اگر بری التجا، چه در این سرا، چه در آن سرا 

همه حاجت تو شود روا، همه درد تو به دوا رسد


علی(ع) ای تو یاور و یار ما، اسفا به حال فگار ما 

نه اگر به عقده ی کار ما، مدد از تو عقده گشا رسد


نه به هر که هر که فدا شود، چو فدائی تو به جا شود 

که هرآنکه درتو فنا شود، ز چنین فنا به بقا رسد


دو جهان رهین عنایتت، ره حق طریق هدایتت

همه را به جام ولایتت ز خدا هماره، صلا رسد


تو شهی و جمله گدای تو ، سر و جان من به فدای تو

چه شود ز بانگ و نوای تو ، دل بی نوا به نوا رسد

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

اگر لازم شود حرف از دهان بیرون نمی آید

که بی اذن علی تیر ازکمان بیرون نمی آید


علی را گر که بردارند ازبین شهادت ها

صدا از بند بند این اذان بیرون نمی آید


نگوید گر که ابراهیم در آتش علی جانم

یقینا سربلند از امتحان بیرون نمی آید


چه رزمی می کند حیدر که در هنگام پیکارش

صدا از دوستان و دشمنان بیرون نمی آید


همینگونه به وقت گفتن تسبیح زهرایش

نفس از سینه ی صاحبدلان بیرون نمی آید


دهانم بازشد ذکر علی سوزاند دنیا را

به جز آتش که از آتشفشان بیرون نمی آید


شنیدم شاطر عباس صبوحی گفته بی نامش

به ولله از تنور گرم نان بیرون نمی آید


نجف میخانه ی شیعه ست یعنی مشتری اینجا

بمیرد دست خالی از دکان بیرون نمی آید


چه زحمت می کشی بیهوده عزرائیل، ازاین تن؛

_نخواهد حیدر کرار جان بیرون نمی آید

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

صاحب اسرار «سُبْحان الَّذی اسری» علی است

مقصد سیر رسول از مسجد الاقصی علی است

طاق جفت ابروانش قاب قوسین رسول

آیت حق در مقام قرب "اَو اَدْنی" علی است

شاهد ما بر علوّش آیه های بَیّنه

بین آیات الهی آیت کبری علی است

«قُلْ هُوَ الله احد» تفسیری از اخلاص اوست

در کمال بندگی یکتای بی همتا علی است

حافظ جان علی «فَالله خَیْرٌ حافظا»

حافظ قرآن به «اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا» علی است

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

عالم ربانی، حضرت آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی فرمود: روزی که داخل حرم مطهر مولا الموالی علی ابن ابی طالب می شدم، عتبه مراکز را بوسیدم. بنظرم رسید که از حضرت تقاضای پذیرش سگ پاسبانی نمایم. (از ایشان تقاضا نمایم که مرا به عنوان سگ پاسبان آستان خود بپذیرند) بعد دیدم که قابل نیستم. این اشعار را بدین مناسبت نظم کردم:


از ازل ای میر حق، ای سر اله

حب کویت عرضه شد بر ما سوا


کل من قال بلی، شد مبتلا

گشت فانی در بلای این ولا


چون که از عشقت سرشتند جان ما

بندگیت سکه شد بر نام ما


آتش هجران به جانم زد شرر

ز اشتیاق وصل تو شد شعله ور

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

شبی‌گفتم خرد راکای مه‌گردون دانایی

که از خاک قدومت چشم معنی یافت بینایی

مرا در عالم صورت بسی آسان شده مشکل

چه باشد گر بیان این مسائل باز فرمایی

چرا گردون بود گردنده و باشد زمین ساکن

چرا این‌یک بود مایل به پستی آن به بالایی

چرا ممدوح می‌سازند سوسن را به آزادی

چرا موصوف می‌دارند نرگس را به شهلایی

چو از یک جوهر خاکیم ما و احمد مرسل

چرا ما راست‌رسم‌بندگی او راست مولایی

چه‌شد موجب‌که‌زلف‌گلرخان را داد طراحی

چه بد باعث‌که روی مهوشان را داد زیبابی

که اندر قالب شیطان نهاد آیات خنّاسی

که اندر طینت آدم سرشت آثار والایی

چرا افتاد بر سرکوهکن را شور شیرینی

به یوسف تهمت افکند از چه رو عشق زلیخایی

که آموزد به چشم نیکوان آداب طنازی

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

هو یا امیر المومنین


ای وجه رب العالمین هو یا امیر المومنین 

ای قبله ی اهل یقین هو یا امیر المومنین 


راه طلب پویم تو را در هر کجا جویم تو را 

در هر نفس گویم چنین هو یا امیر المومنین 


خیل ملائک لشکرت ،تاج ولایت بر سرت 

مُلک حَقت زیر نگین هو یا امیر المومنین 


تو جان پاک مصطفی وصف تو از قول خدا 

آیات فرقان مبین هو یا امیر المومنین 


اول تویی،آخر تویی، یاور تویی، ناصر تویی 

بر اولین و آخرین هو یا امیر المومنین 


از بهر خدمت روز و شب، اِستاده با عجز و ادب 

بر درگهت روح الامین هو یا امیرالمومنین 


سوی محبان کن نظر، محفوظشان دار از خطر 

ای حب تو حصن حصین هو یا امیر المومنین 


دارد صغیر بی نوا بر آستانت التجاء 

مگذارش از محنت غمین هو یا امیر المومنین 


صغیر اصفهانی

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی