ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند ....

۱۸ مطلب با موضوع «امیرالمومنین» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یک‌باره به پایت صد و ده بار بمیرم


چون نخل به پای تو بیفتم دم افطار
در راه تو چون میثم تمار بمیرم


چشمم که به چشم تو بیفتد چه بگویم؟
ای کاش که در لحظۀ دیدار بمیرم


با آن که خریدار تو بسیار فراوان...
ای کاش که من بر سر بازار بمیرم


پابند رکابت شده‌ام در صف صفین
این بار حلالم کن و بگذار بمیرم


ای کاش سرم بر سر زانوی تو باشد
ای کاش که چون یار وفادار بمیرم

شاعر: علی‌ اصغر شیری

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

روزی مولای متقیان، حضرت علی بن ابیطالب به اتفاق عمار یاسر در راهی هم مسیر بودند. ناگهان صدای ناقوس کلیسایی به گوش رسید و مولای متقیان هم نوا با صدای ناقوس کلیسا، اشعار زیر را بیان فرمود:

 

اِنَّ الدُّنْیا قَد غَرَّتْنا

وَ اشتَغَلَتْنا وَ استَهْوَتْنا ما مِنْ یَوم یُمضْى عَنّا

اِلاّ اَوْهى رُکُناً مِنّا قَدْ ضَیَّعْنا داراً تَبْقى

 وَ اسْتَوْطَنّا داراً تَفْنى لَسْنا ندرى ما فَرَّطْنا

 فیها اِلاّ لَوْ قَدْ مِتْنا

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

علی، آن شیر خدا شاه عرب

الفتی داشته با این دل شب

 

شب، ز اسرار علی آگاه است

دل شب محرم سرّ الله ست

 

شب علی دید و به نزدیکی دید

گرچه او نیز به تاریکی دید

 

شب شنفته ست مناجات علی

جوشش چشمه فیض ازلی

 

شاه را دیده به نوشینیِ خواب1

روی بر سینه دیوار خراب

 

قلعه بانی که به قصر افلاک

سر دهد ناله زندانی خاک

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

دوست دارم موسم شادی و غم ، باشی قرینم

در همه حـال و عـوالـم ، خـاصــه روز واپـسینم

دوست دارم خـاک باشم تا نهی پا بر سر من

یا بـه آب دیـدگانت نیمه شـب سـازی عجینم . . .

دوست دارم صید باشم بسته در زنجیر عشقت

گـر بــود پــــای گــریزم خود تـو باشی در کـمینم

دوست دارم اشــک باشم دور چشمانت بگردم

بــر رخ مــاهـــت بـــریـزم بر سر راهـت نشینم . . .

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

ای یگانه مرد توحید، غدیر را فراموش نکرده ام، خیبر را، بدر را، احد را، هیچیک را از یاد نبرده ام،....

ای ماهتاب جهان نما، رعد ذوالفقارت را بر تارک اهریمن در احزاب و آرمیدنت را در بستر خطر، بهنگام هجرت پیامبر بیاد دارم،....


ای مولود کعبه و ای پیشوای کعبه دل، در قافله تاریخ چون تو رادمرد عادل کجا توانم یافت؟

تو ای هارون پیامبر، چرا خموش در برابر سامری فساد ایستاده ای؟ چقدر عاجزم که حتی فلسفه هستی بخش سکوت تو را در عقل خود کنکاش می کنم،....بسی دریغ؟


ای خداگونه!...... جاذبه تو، عنان از کف رخش خرد ربوده....و دافعه ات چنانکه اسداللهی....

 

نه بشر توانمش گفت، نه خدا توانمش خواند

متحیرم چه نامم، شه ملک لافتی را

 

در یک ضربت شمشیرت، عبادت ثقلین....و در یک نگاهت، جهان هست و نیست متجلی است....


وصفت نه در کلام که در رضای خداوندی است،.....از چه می گویم؟....بی وصف را وصف نشاید.....

 

ای نزدیک ترین به یزدان......چرا انیس تو چاهست؟....مگر نه آن که ملک اسلام را ملکی؟.....

 

ای دریای علم! چرا جز الم به تو نمی بخشند؟....ای قسیم دوزخ و فردوس!....رخ از جهانیان بر متاب....

 

جز تو و خاندانت ملجئی نیست،....ما را در این گرداب معصیت هدایت باش.....

 

خون می گریم از فراق تو ای خونین محراب...... بگذار تا اشک، غبار عصیان از دل مکدرم بشوید.....

 

افسوس که معنای نامت را هنوز در نیافته ام.....علی!.....عالی!.....اعلی!.....ولی!....والی!.....والا!......

 

این نوای نارسا، .غمنامه من است...... و پایان آن، آغاز سخن.....بی نهایت را، نهایت نشاید......

 

به امید آن که شاید، برسد به خاک پایت

چه پیام ها سپردم، همه سوز دل صبا را


  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

بر حلقه آفاق علی نقش نگین است

مستانه ترین واژه عشاق همین است


دیدم سنمی  بر در بت خانه چنین گفت

بر سنگ دلم حک شده  نامی که ثمین است



آن کس که ز عرفان علی معرفت آموخت

ولله قسم  جایگهش  خلد برین است


آهی که ز سودا زده ای ناله برآورد

هردم همه سوزش طلب عشق طنین است



گفتا که که بزن چنگ تو بر عروه وثقی

الحق و الانصاف علی حبل متین است



آن دل  که گرفتار تو شد چون پرققنوس

میسوزد و با سوزش آن عشق عجین است



عرفان حقیقی به یقین غیر از علی نیست

بی شک که همین باشد علی عین یقین است


من رهگذر خسته دل وادی شعرم

هر یک قدمم با طلب وصل قرین است

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

آموخت تا که عطر زشیشه فرار را

آموختم فرار ز یاران به یار را

 دل می کشید ناز من و درد و بار را 

کاموختم کشیدن ناز نگار را

پس می کشم به وزن و قوافی خمار را

***

 گیرم که کرد خواب رفیقان مرا کسل 

گیرم که گشت باده ازین خستگی  خجل

گیرم که رفت پای طرب تا کمر به گل

ناخن به زلف یار رسانم به فتح دل

مطرب اگر کلافه نوازد سه تار را

  ***

باید که تر شود ز لب من شراب خشک

باید رسد به شبنم من آفتاب خشک

دل رنجه شد ز زهد دوات و کتاب خشک 

از عاشقان سلام تر از تو جواب خشک

از ما مکن دریغ لب آبدار را

***

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

میخواستم ز آدمیان دلبری کنم 

گفتم که '' یاعلی '' دل پروردگار رفت...

###############÷#÷####

مشرف گشت سلمان بر حضور حضرت زهرا

که ای خیر النسا، در دل مرا رازیست پر معنا


ندانم از چه بی تاب حسین است این دل شیدا

ولایش در دل زارم حسین را دوست میدارم


به سلمان فاطمه فرمود که ای سردار ایرانی

بدان دردی که تو داری ندارد هیچ درمانی


مرا هم این چنین رازی بود در سینه پنهانی

به عشق او گرفتارم،حسین را دوست میدارم

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

تقدیم به آستان ملکوتی امیرالمومنین علیه السلام


(گزیده ای از شعر صغیر اصفهانی در مدح مولای متقیان)


ز طریق بندگی علی(ع)، نه اگر بَشَر به خدا رسد 

به چه دل نهد؟ به که رو کند؟ به چه سو رود؟ به کجا رسد؟


ز خدا طلب دل مُقبِلی، به علی(ع) ز جان، مُتوسلی 

که اگر رسد به علی(ع) دلی، به علی(ع) قسم، به خدا رسد


ازلی ولایت او بود، ابدی عنایت او بود 

ز کفِ کفایت او بود، ز خدا هر آنچه بما رسد


به علی(ع) اگر بری التجا، چه در این سرا، چه در آن سرا 

همه حاجت تو شود روا، همه درد تو به دوا رسد


علی(ع) ای تو یاور و یار ما، اسفا به حال فگار ما 

نه اگر به عقده ی کار ما، مدد از تو عقده گشا رسد


نه به هر که هر که فدا شود، چو فدائی تو به جا شود 

که هرآنکه درتو فنا شود، ز چنین فنا به بقا رسد


دو جهان رهین عنایتت، ره حق طریق هدایتت

همه را به جام ولایتت ز خدا هماره، صلا رسد


تو شهی و جمله گدای تو ، سر و جان من به فدای تو

چه شود ز بانگ و نوای تو ، دل بی نوا به نوا رسد

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

اگر لازم شود حرف از دهان بیرون نمی آید

که بی اذن علی تیر ازکمان بیرون نمی آید


علی را گر که بردارند ازبین شهادت ها

صدا از بند بند این اذان بیرون نمی آید


نگوید گر که ابراهیم در آتش علی جانم

یقینا سربلند از امتحان بیرون نمی آید


چه رزمی می کند حیدر که در هنگام پیکارش

صدا از دوستان و دشمنان بیرون نمی آید


همینگونه به وقت گفتن تسبیح زهرایش

نفس از سینه ی صاحبدلان بیرون نمی آید


دهانم بازشد ذکر علی سوزاند دنیا را

به جز آتش که از آتشفشان بیرون نمی آید


شنیدم شاطر عباس صبوحی گفته بی نامش

به ولله از تنور گرم نان بیرون نمی آید


نجف میخانه ی شیعه ست یعنی مشتری اینجا

بمیرد دست خالی از دکان بیرون نمی آید


چه زحمت می کشی بیهوده عزرائیل، ازاین تن؛

_نخواهد حیدر کرار جان بیرون نمی آید

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی