ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند ....

۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مداحی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

علی، آن شیر خدا شاه عرب

الفتی داشته با این دل شب

 

شب، ز اسرار علی آگاه است

دل شب محرم سرّ الله ست

 

شب علی دید و به نزدیکی دید

گرچه او نیز به تاریکی دید

 

شب شنفته ست مناجات علی

جوشش چشمه فیض ازلی

 

شاه را دیده به نوشینیِ خواب1

روی بر سینه دیوار خراب

 

قلعه بانی که به قصر افلاک

سر دهد ناله زندانی خاک

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

بر حلقه آفاق علی نقش نگین است

مستانه ترین واژه عشاق همین است


دیدم سنمی  بر در بت خانه چنین گفت

بر سنگ دلم حک شده  نامی که ثمین است



آن کس که ز عرفان علی معرفت آموخت

ولله قسم  جایگهش  خلد برین است


آهی که ز سودا زده ای ناله برآورد

هردم همه سوزش طلب عشق طنین است



گفتا که که بزن چنگ تو بر عروه وثقی

الحق و الانصاف علی حبل متین است



آن دل  که گرفتار تو شد چون پرققنوس

میسوزد و با سوزش آن عشق عجین است



عرفان حقیقی به یقین غیر از علی نیست

بی شک که همین باشد علی عین یقین است


من رهگذر خسته دل وادی شعرم

هر یک قدمم با طلب وصل قرین است

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

آموخت تا که عطر زشیشه فرار را

آموختم فرار ز یاران به یار را

 دل می کشید ناز من و درد و بار را 

کاموختم کشیدن ناز نگار را

پس می کشم به وزن و قوافی خمار را

***

 گیرم که کرد خواب رفیقان مرا کسل 

گیرم که گشت باده ازین خستگی  خجل

گیرم که رفت پای طرب تا کمر به گل

ناخن به زلف یار رسانم به فتح دل

مطرب اگر کلافه نوازد سه تار را

  ***

باید که تر شود ز لب من شراب خشک

باید رسد به شبنم من آفتاب خشک

دل رنجه شد ز زهد دوات و کتاب خشک 

از عاشقان سلام تر از تو جواب خشک

از ما مکن دریغ لب آبدار را

***

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

عین و شین و قاف


کعبه چون ازعشق حیدر خورد شکاف 

شدهویدا ذات عین و شین و قاف 


عین آن شد «عالى اعلا على »

شین آن شد «شور ربّ منجلى »


قاف آن شد «قل هو الله احد »

عشق یعنى "یاعلى حیدر مدد" 

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

 ا} ﺍﻣﯿـﺮﺍﻟﻤـﺆﻣﻨﯿـﻦ ﻭ ﺣﯿـﺪﺭ هستی

ب} ﺑﻪ ﺷﻬـﺮ ﻋﻠﻢ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺩﺭ ﻫﺴﺘﯽ

پ} ﭘﻨـــﺎﻩ ﺁﺳــﻤـﺎﻥ ‌ﻫـﺎ و ﺯﻣﯿـﻨـﯽ

ت} ﺗﻮ ﻧﻮﺭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺎﻩ ﻭ ﺍﺧﺘﺮ ﻫﺴﺘﯽ

ث} ﺛﺮﯾـّـﺎ ﺗـﺎ ﺛــﺮﯼ ﺁﯾــﺎﺕ ﻣــﺪﺣـﺖ

ج} ﺟﻬـﺎﻧـﯽ ﻣــﺎﻭﺭﺍﯼ ﺑــﺎﻭﺭ ﻫﺴﺘﯽ

چ} ﭼـﻪ ﮔـﻮﯾـﻢ ﮐﻔـﻮ ﺯﻫـﺮﺍﯼ ﺑﺘﻮﻟﯽ

ح} ﺣﺮﯾـﻢ ﺁﻥ ﻭﺟـﻮﺩ ﺍﻃـﻬﺮ ﻫﺴﺘﯽ

خ} ﺧــﺪﺍﻭﻧـــﺪ ﻧـﺒــﺮﺩ ﻭ ﮐــﺎﺭﺯﺍﺭﯼ

د} ﺩﻟـﺎﻭﺭ ﭘـﻬـﻠـﻮﺍﻥ ﺧﯿﺒــﺮ ﻫﺴﺘﯽ

ذ} ﺫﻟﯿﻞ ﺗﯿـــﻎ ﺗـﻮ ﮔــﺮﺩﻥ ﻓــﺮﺍﺯﺍﻥ

ر} ﺭﺟﺰﺧﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺻﺪ ﻟﺸﮑﺮ ﻫﺴﺘﯽ

ز} ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺯ ﺻﯿﺤﻪ ﯼ ﺧﺸﻢ ﺗﻮ ﻟﺮﺯﺍﻥ

ژ} ﮊﯾـﺎﻥ ﺷﯿـﺮ ﺩﻟﯿـﺮ ﻭ ﺻﻔﺪﺭ ﻫﺴﺘﯽ

س} ﺳﺰﺩ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﯿﺖ ، ﻣﯿﻼ‌ﺩ

ش} ﺷﻬﯿﺪ ﺳﺠﺪﻩ‌ﮔـﺎﻩ و ﻣﻨﺒـﺮ ﻫﺴﺘﯽ

ص} ﺻـــﻼ‌ﯼ ﻧـــﺎﻃــﻖ ﻗـــﺮﺁﻥ حقی

ض} ﺿﺤﯽ ﻭ ﺷﻤﺲ ﻭ ﻧﻮﺭ ﻭ ﮐﻮﺛﺮ ﻫﺴﺘﯽ

ط} ﻃــﻮﺍﻑ ﺍﻫﻞ ﺍﯾــﻤﺎﻥ ﮔـﺮﺩ ﺭﻭﯾـﺖ

ظ} ﻇـﻬـﻮﺭ ﺁﺷـﮑـــﺎﺭ ﺩﺍﻭﺭ ﻫﺴﺘﯽ

ع} ﻋـﻄﺎﯾـﺖ ﺭﺍ ﻫﻤـﻪ ﺷـﺎﻫـﺎﻥ ﮔﺪﺍﯾﻨـﺪ

غ} ﻏـﻼ‌ﻡ ﻗـﻨﺒـﺮﺕ اﺳـﮑﻨـﺪﺭ ﻫﺴﺘﯽ

ف} ﻓــﺮﺍﺯ ﺩﺳـﺖ ﺧﺘـﻢ ﺍﻷ‌ﻧـﺒﯿـﺎﺋـﯽ

ق} ﻗـﺮﯾـﻦ ﻣـﺴـﻨﺪ ﭘـﯿـﻐﻤـﺒﺮ ﻫﺴﺘﯽ

ک} ﮐـﺴﯽ ﺟﺰ ﺗﻮ ﻧﺒـﺎﺷﺪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻨﺶ

گ} ﮔــﻮﺍﻩ ﺻـﺪﻕ ﺷـﺮﻉ ﺍﻧـﻮﺭ ﻫﺴﺘﯽ

ل} ﻟﻘﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺲ

م} ﻣﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺷﻔﯿﻊ ﻣﺤﺸﺮ ﻫﺴﺘﯽ

ن} ﻧــﻮﯾــﺪ ﺭﺳـﺘـﮕــﺎﺭﯼ ﻭ ﻧـﺠـﺎﺗـﯽ

و} ﻭﻟـﯽّ ﻣـﺆﻣﻨﯿــﻦ ﻭ ﺳـﺮﻭﺭ ﻫﺴﺘﯽ

ه} ﻫﺮ ﺁﯾﯿﻨﯽ ﺑـﻪ ﺟﺰ ﻣﻬﺮ ﺗﻮ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ

ی} ﯾـﮕﺎﻧﻪ ﻣﯿـﺮ ﻭ ﻣﺎﻩ ﻭ ﻣﻬر هستی

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

دانی که چرا زمین به دور خود میچرخد...؟

نه بهر من و نه بهر تو میگردد...

یک بار به عمر خود علی را دیده...

دیوانه شده به دور خود میگردد

علی شاه 

علی ماه

علی راه 

علی نصر من الله

علی زمزمه ی هر دل آگاه


علی حصن حصین است 

علی عین یقین است 

علی حبل متین است 

به کوری دو چشم دشمنانش

علی امیرالمؤمنین است


علی کاشف هر غم

علی بر همه مرهم

علی ذکر لب عیسی مریم

على هستی خاتم

علی برگ برات همه ی خلق

از آتش و جهنم


علی اصل وجود است 

علی روی سجود است

علی معدن جود است


علی راز و نیاز است 

علی سوز و گداز است

علی محرم راز است 

علی مهر قبولی نماز است


علی صوم و صلات است 

علی حج و زکات است 

علی برگ برات است 

علی تجلی صفات است


همه عالم بگویند

فقط حیدر امیر المومنین است...

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

      نام ما را ننویسید، بخوانید فقط    

      سر این سفره گدا را بنشانید فقط

       

      آمدم در بزنم، در نزنم می میرم

      من اگر در زدم این بار نرانید فقط

       

      میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست

      چند لحظه بغل سفره بمانید فقط

       

      کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی

      فقط از دست گناهم برهانید... فقط

       

      حُرّم و چکمه سر شانه ام انداخته ام

      مادرم را به عزایم ننشانید فقط 

       

      صبح محشر به جهنم ببریدم اما

      پیش انظار گنهکار نخوانید فقط

       

      پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم

      گوشه ای دامن ما را بتکانید فقط

       

      حقمان است ولی جان اباعبدالله

      محضر فاطمه ما را نکشانید فقط

       

      سمت آتش ببری یا نبری خود دانی

      من دلم سوخته، گفتم که بدانید فقط

       

      گر بنا نیست ببخشید، نبخشید اما

      دست ما را به محرم برسانید فقط

      

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

امید، اینجا به غارتگاه حسرت رفته سامانش

به هر دستی که دیدم، پاره یی دارد ز دامانش


در این مرتَع، شکار مکرِ روباهان شد آن غافل

که آگاهی ندادند از کنام شیر یزدانش


کدامین شیر یزدان؟! مرتضی آن صفدر غالب

که می خوانند مردان حقیقت، شاه مردانش


شهنشاه یقین، تختِ جهان عزّت و قدرت

که اعجاز کلام اللّه دارد کوس برهانش


نگه، دریوزه کن تا بینی آن آیات قدرت را

به دلها گوش نِه، تا بشنوی آواز قرآنش


قضا، ترتیبی از خوان نوالش داشت در فطرت

دم صبح ازل جوشید از گرد نمکدانش


ز اِنعام «سَلُونی» بر خط امکان، صلا گستر

ز حکم «لو کشَف» بر عالم تحقیق، فرمانش


تأمُّل تا عیار دستگاه قدر او گیرد

دهد دوش نبی اللّه ، نشان از پایه شانش


بیاضِ حُسنِ «شقُّ الصّدر»، زیب مَطلَع صبحش

سواد مُلک «تَمَّ الفَقْر»، تزیین شبستانش


دو طاقِ منظر رحمت: خَم محراب ابرویش

دو مصراعِ درِ علمِ نبی: لبهای خندانش!


ترحُّمْ آفرین: ذاتش، شفاعت پرور: اخلاقش

کرم: تصویر الطافش، نجات: ایجاد احسانش


اگر عفوِ گرانْسَنگش، بیاراید ترازویی

جهان بر عرش یابد پلّه اقبال عصیانش!


زبانِ گبر اگر در دیر، نام شرم او گیرد

کند آتش عرَق چندان، که گرداند مسلمانش


لبِ بت، گر به تصدیق کمالش یا علی گوید

به نوری آشنا گردد که آرد کعبه، ایمانش


به کعبه پیش از آن کاین ذات اقدس در وجود آید

عقیقه جز ذبیحُ اللّه نپسندند، قربانش!


در این میخانه تا صبح قیامت کم نمی گردد

عرقْ پیمایی دریا، ز شرم جرعه نوشانش


مشیت، منحصر فهمید در ابداع امکانش

فروغ جوهر آل نبی بر مهر تابانش


چمنْ پیرای گلزار نبّوت، ریشه نخلش

گهرْ تعمیر انوار رسالت، جوش عمّانش


سیه روزی که از خاک درِ او دامن افشاند

لباس کعبه گر پوشد، نبیند غیر قطرانش


همه گر آفتاب از آستانش بگذرد غافل

سحر خندد بر اِدبارش، فلک گرید به حرمانش


به گاهِ حمله ی این شیر، اگر خواهد سپر داری

جگر در خاک جوید رستم از سام نریمانش


شُکوه رعد غیرت، صورْ خیز از نعره شیرش

جلال برقِ قهر حق، نگاه چشمِ غضبانش


به دریایی که آن دستِ حمایت، سایه اندازد

صدای کشتی نوح آید از هوی نهنگانش!


خمیر طینتش را چاشنی، از جوهر نوری

که می ریزند رنگ عالم ارواح، ز ابدانش


در آن حضرت اگر دریای امکان یک گهر بندد

نمی ارزد به تشویق نگاه باریابانش


بضاعت کو که باشد تحفه بزم قبول آنجا؟

جهان گر شرم دارد، زیره نفروشد به کرمانش


طریق عجز می پویم، نمی دانم چه می گویم؟!

به توصیف خداوندی که دانشهاست حیرانش


بیدل

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

مَن زار علیاً بنجف صار سعیدا

و مضْجَعه لیس من العرش بعیدا


جبریٖلُ ینادی بنداء لنْ یَبیٖدا

مَن مات علی حبّ علی مات شهیدا...

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

ای سواد عنبرین فامت سویدای زمین

مغز خاک از نهکت مشکین لباست خوشه چین

موجه ای از ریگ صحرایت صراط المستقیم

رشته ای از تار و پود جامه ات حبل المتین

غنچه پژمرده ای از لاله زارت شمع طور

قطره افسرده ای از زمزمت در ثمین

در بیابان طلب یک العطش گوی تو خضر

در حریم قدس یک پروانه ات روح الامین

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی