ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند ....

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفاع مقدس» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

🔹آیا در منزل قرنطینه هستید؟ چند روز؟ حوصله تان سر رفته؟ تحملتان تمام شده؟ خیلی خسته شدید؟
 لطفا این متن را با دقت بخوانید ببینید یک عده برای دین و عزت ما چه کشیده اند...

✍️ بازی های روزگار حواس مان را پرت کرده که روزگاری یک حسین لشکری داشتیم که ۲۷ شهریور ۵۹، ۳روز قبل از شروع رسمی جنگ اسیر بعثی ها شده..
او در پی اقدامات مرزی نظامیان بعثی در جدار مرزی به پرواز در می آید که هواپیمای او توسط بعثی ها مورد هدف قرار گرفته و با خروج از هواپیما به اسارت نظامیان بعثی در می آید

و ۱۸ سال اسارت کشید…

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

صیاد دوست!

سر دادم از بی همتی، برخانه و بر بام تو

زین همت سست عاقبت، شیرین نگردد کام تو


همراه طراران شدن، غافل ز عیاران شدن

نبود ره جانان شدن، چون منحرف شد گام تو؟


ای آنکه گشتی بی خرد، نامت بهشتت می برد؟

این گفته تقوی می درد، افزون شود آلام تو


ضبط است چون کردار ما، در درگه دادار ما

زنگار از قلب زدا، تا شهره گردد نام تو


باشد پیامم این چنین، خواهی شوی به در زمین

بر مرکب دینت نشین، تا زود گردد رام تو


خامی اگر مضطر شوی، یا نوکر منبر شوی

صیاد دوست ار شوی، صیدی نیابد دام تو


شادی اگر در این جهان، در شادیت باقی بمان

این گفته را از من بدان، پر خیر بادا جام تو



از سروده های شهید والا مقام امیرحسین پورگل

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰
آن روز با عجله خود را به مدرسه رساندم. کلاس منطق صوری داشتیم. تابستان بود....مثل همه تابستانها گرم و داغ ....بعنوان یک دانش آموزی که سوم دبیرستان را تازه تمام کرده بود، فکر می کردم که کلاس منطق صوری یعنی عند کلاس!!...چه خیال خامی!...

با دوچرخه لحاف دوزی جدیدم که ابوی گرام بتازگی از تعاونی دانشگاه خریده بود به مدرسه رسیدم....دوان دوان و نفس زنان و عرق ریزان، از راهروی مسقف کناری مدرسه، به حیاط خلوت پشت مدرسه رسیدم....دیدم در کلاس باز است....اما بچه ها بجای اینکه تو کلاس باشن توی حیاط خلوت پراکنده اند...قیافه ها توهم بود....خبری از آقای رهبر(معلم منطق) نبود....ظاهرا هنوز نرسیده بود...نفس راحتی کشیدم...لااقل زودتر از معلم رسیده بودم....اما....

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

ای یگانه مرد توحید، غدیر را فراموش نکرده ام، خیبر را، بدر را، احد را، هیچیک را از یاد نبرده ام،....

ای ماهتاب جهان نما، رعد ذوالفقارت را بر تارک اهریمن در احزاب و آرمیدنت را در بستر خطر، بهنگام هجرت پیامبر بیاد دارم،....


ای مولود کعبه و ای پیشوای کعبه دل، در قافله تاریخ چون تو رادمرد عادل کجا توانم یافت؟

تو ای هارون پیامبر، چرا خموش در برابر سامری فساد ایستاده ای؟ چقدر عاجزم که حتی فلسفه هستی بخش سکوت تو را در عقل خود کنکاش می کنم،....بسی دریغ؟


ای خداگونه!...... جاذبه تو، عنان از کف رخش خرد ربوده....و دافعه ات چنانکه اسداللهی....

 

نه بشر توانمش گفت، نه خدا توانمش خواند

متحیرم چه نامم، شه ملک لافتی را

 

در یک ضربت شمشیرت، عبادت ثقلین....و در یک نگاهت، جهان هست و نیست متجلی است....


وصفت نه در کلام که در رضای خداوندی است،.....از چه می گویم؟....بی وصف را وصف نشاید.....

 

ای نزدیک ترین به یزدان......چرا انیس تو چاهست؟....مگر نه آن که ملک اسلام را ملکی؟.....

 

ای دریای علم! چرا جز الم به تو نمی بخشند؟....ای قسیم دوزخ و فردوس!....رخ از جهانیان بر متاب....

 

جز تو و خاندانت ملجئی نیست،....ما را در این گرداب معصیت هدایت باش.....

 

خون می گریم از فراق تو ای خونین محراب...... بگذار تا اشک، غبار عصیان از دل مکدرم بشوید.....

 

افسوس که معنای نامت را هنوز در نیافته ام.....علی!.....عالی!.....اعلی!.....ولی!....والی!.....والا!......

 

این نوای نارسا، .غمنامه من است...... و پایان آن، آغاز سخن.....بی نهایت را، نهایت نشاید......

 

به امید آن که شاید، برسد به خاک پایت

چه پیام ها سپردم، همه سوز دل صبا را


  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

موعظه طبیعت

شیران وطن رفتند، ای غنچه چرا خوابی

می در بغل ساقی ماهی شده در آبی


یا همره عیاشان، یا در صف طراران

ظاهر زپی حلیت، چون هیئت عیاران


ماری بنظر آدم، نیشی بزند هر دم

عالم چو بخواهد زر، ویرانه کند عالم


ای خاطی سرگردان، روز از همه گردان

بر تن زره ایمان، رو در قدم مردان


شاهان سعادت بین، پایان حکایت بین

در مستی و در غوغا، این جور و جنایت بین


کو دعوی دیرینت، کو سفره رنگینت؟

بعد از نفس آخر، کو جامه زرینت؟


والله نمی گویم، آن را که کنون جویم

آن گمشده خود را از آن دلبر مه رویم


هرگز نشوی عاقل، بی آنکه شوی با دل

ور راه خدا خواهی، یک لحظه شوی عاقل


یا توبه کن از کرده، یا باش پس پرده

یا عبد خداوندی، یا بهر دلت برده


شهید امیرحسین پورگل

1365/11/11



  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰


دوش بر گلشن پاک عاشقان می رفتم

از هجر دعای سوزمندان گفتم


برخاست صفیری زشهیدان خدا

لبخند بزن که گنج پنهان جستم


شهید امیرحسین پورگل

1365/12/24

********************


سلام ما بر یاران با باد

به قرعه صفای محبان افتاد


که ای دریده پرده بیداد

"ان ربک لباالمرصاد"


شهید امیرحسین پورگل

1365/12/24

*******************


فرقست میان عامل و بیننده

در عرش نوشته با خط پاینده


در عدل الهی نبود این قانون

ناکرده چو کرده، کرده چو ناکرده


شهید امیرحسین پورگل

1365/12/23

********************


اگر خواهی سعادت در جوانی

اگر خواهی فلاح و رستگاری


اگر خواهی که باشی جاودانی

دیانت پیشه کن تا میتوانی


شهید امیرحسین پورگل

1365/12/24


  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

آدم نیست

آن که غافل شد زفرمان خدا آدم نیست

آن که خود باخت به دامان هوا آدم نیست


هر که آزادی خود داد به بند شهوات

آن که شده بنده سلطان جفا، آدم نیست


هر که خود عرضه نمایاند به هر نامحرم

آن که بگشود همی خان حیا، آدم نیست


آن که خود دید و دگر هیچ ندید از مستی

آن که تسلیم شد از شن پیکان بلا، آدم نیست


آن که عقبی بفروشد به چنین دنیایی

آن که افسار خودش داد به دربان قضا آدم نیست


آن که جام خوش حکمت بشکست

آن که پرپر بنماید گل خندان صفا آدم نیست


شهید امیرحسین پورگل

1365/4/18


  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

عاشقان کوی مهدی، آمده فتح دلیران

عارفان نور قرآن، سر شده شام یتیمان


در راه دین جانسپردند، آن فداکاران عاشق

تا بگویند ای غریبان، مژده آید سوی ایران


زائرین آماده باشید، کربلا در انتظار است

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

افسوس

آه که سرمایه عمرم برفت

عمر بصد راه خطاگونه رفت


در گرانقدر کمال و شعور

از صدف جان بدین گونه رفت


بس که برفتم بره حرص و آز

طالع عمرم به فنا گونه رفت


راه زبیراهه نبود از برم

قافله راحل مقصود پریگونه رفت


خوشه ایمان ندرودم ز باغ

میوه ایمان چه خزان گونه رفت

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

عاشق دنیای دون

ای عاشق دنیای دون، وی طالب عیش و جنون

بنگر به اطرافت کنون، بر ساکنان بی سکون


روزی بسر آید جهان، پیدا شود هر بی نشان

ظاهر شود راز نهان، از وصف ما گردد برون


ای فاسق عابد نما، ای جانی همشکل ما

های ای مکبر چون هما، گستاخیت از حد فزون


گاهی خدای عالمی، گاهی فقیر و عالمی

شکرت کجا از سالمی، ای تاجر کالای خون


هر کس رهاند خویش را، ریش رسد درویش را

آخر چه شد تفتیش را، تحت نگاری نیلگون


همسر کنون ترکت کند، کس نیست تا درکت کند

مام از برت حرکت کند، بنگر که گشتی بس زبون


ای شاه شاهان زمین، نتوان پریدن زین کمین

راهی نباشد جز همین، باید که گردی سرنگون


دزدی نباشد چاره ای، ثروت نباشد کاره ای

بیرون شد آواره ای، انا الیه راجعون


1365/12/26

شهید امیرحسین پورگل

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی