ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند ....

۱۰ مطلب با موضوع «دفاع مقدس» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

🔹آیا در منزل قرنطینه هستید؟ چند روز؟ حوصله تان سر رفته؟ تحملتان تمام شده؟ خیلی خسته شدید؟
 لطفا این متن را با دقت بخوانید ببینید یک عده برای دین و عزت ما چه کشیده اند...

✍️ بازی های روزگار حواس مان را پرت کرده که روزگاری یک حسین لشکری داشتیم که ۲۷ شهریور ۵۹، ۳روز قبل از شروع رسمی جنگ اسیر بعثی ها شده..
او در پی اقدامات مرزی نظامیان بعثی در جدار مرزی به پرواز در می آید که هواپیمای او توسط بعثی ها مورد هدف قرار گرفته و با خروج از هواپیما به اسارت نظامیان بعثی در می آید

و ۱۸ سال اسارت کشید…

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

آن روزها ......

آن روزها که نعره دیوهای ستم را در پشت برج و باروهای غم اندود می شنیدم.....

آن روزها که سپیدی حق را در ظلمت تباهی می آمیختند.....

آن روزها که دریای طوفان زده زندگانی، زورق بی بادبان حیاتم را در کام خویش گرفته بود.....

تنها تو بودی ای صنم....و من در تمنای تو.....بدنبالت.....از قفا......

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

صیاد دوست!

سر دادم از بی همتی، برخانه و بر بام تو

زین همت سست عاقبت، شیرین نگردد کام تو


همراه طراران شدن، غافل ز عیاران شدن

نبود ره جانان شدن، چون منحرف شد گام تو؟


ای آنکه گشتی بی خرد، نامت بهشتت می برد؟

این گفته تقوی می درد، افزون شود آلام تو


ضبط است چون کردار ما، در درگه دادار ما

زنگار از قلب زدا، تا شهره گردد نام تو


باشد پیامم این چنین، خواهی شوی به در زمین

بر مرکب دینت نشین، تا زود گردد رام تو


خامی اگر مضطر شوی، یا نوکر منبر شوی

صیاد دوست ار شوی، صیدی نیابد دام تو


شادی اگر در این جهان، در شادیت باقی بمان

این گفته را از من بدان، پر خیر بادا جام تو



از سروده های شهید والا مقام امیرحسین پورگل

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰
آن روز با عجله خود را به مدرسه رساندم. کلاس منطق صوری داشتیم. تابستان بود....مثل همه تابستانها گرم و داغ ....بعنوان یک دانش آموزی که سوم دبیرستان را تازه تمام کرده بود، فکر می کردم که کلاس منطق صوری یعنی عند کلاس!!...چه خیال خامی!...

با دوچرخه لحاف دوزی جدیدم که ابوی گرام بتازگی از تعاونی دانشگاه خریده بود به مدرسه رسیدم....دوان دوان و نفس زنان و عرق ریزان، از راهروی مسقف کناری مدرسه، به حیاط خلوت پشت مدرسه رسیدم....دیدم در کلاس باز است....اما بچه ها بجای اینکه تو کلاس باشن توی حیاط خلوت پراکنده اند...قیافه ها توهم بود....خبری از آقای رهبر(معلم منطق) نبود....ظاهرا هنوز نرسیده بود...نفس راحتی کشیدم...لااقل زودتر از معلم رسیده بودم....اما....

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

ای یگانه مرد توحید، غدیر را فراموش نکرده ام، خیبر را، بدر را، احد را، هیچیک را از یاد نبرده ام،....

ای ماهتاب جهان نما، رعد ذوالفقارت را بر تارک اهریمن در احزاب و آرمیدنت را در بستر خطر، بهنگام هجرت پیامبر بیاد دارم،....


ای مولود کعبه و ای پیشوای کعبه دل، در قافله تاریخ چون تو رادمرد عادل کجا توانم یافت؟

تو ای هارون پیامبر، چرا خموش در برابر سامری فساد ایستاده ای؟ چقدر عاجزم که حتی فلسفه هستی بخش سکوت تو را در عقل خود کنکاش می کنم،....بسی دریغ؟


ای خداگونه!...... جاذبه تو، عنان از کف رخش خرد ربوده....و دافعه ات چنانکه اسداللهی....

 

نه بشر توانمش گفت، نه خدا توانمش خواند

متحیرم چه نامم، شه ملک لافتی را

 

در یک ضربت شمشیرت، عبادت ثقلین....و در یک نگاهت، جهان هست و نیست متجلی است....


وصفت نه در کلام که در رضای خداوندی است،.....از چه می گویم؟....بی وصف را وصف نشاید.....

 

ای نزدیک ترین به یزدان......چرا انیس تو چاهست؟....مگر نه آن که ملک اسلام را ملکی؟.....

 

ای دریای علم! چرا جز الم به تو نمی بخشند؟....ای قسیم دوزخ و فردوس!....رخ از جهانیان بر متاب....

 

جز تو و خاندانت ملجئی نیست،....ما را در این گرداب معصیت هدایت باش.....

 

خون می گریم از فراق تو ای خونین محراب...... بگذار تا اشک، غبار عصیان از دل مکدرم بشوید.....

 

افسوس که معنای نامت را هنوز در نیافته ام.....علی!.....عالی!.....اعلی!.....ولی!....والی!.....والا!......

 

این نوای نارسا، .غمنامه من است...... و پایان آن، آغاز سخن.....بی نهایت را، نهایت نشاید......

 

به امید آن که شاید، برسد به خاک پایت

چه پیام ها سپردم، همه سوز دل صبا را


  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

موعظه طبیعت

شیران وطن رفتند، ای غنچه چرا خوابی

می در بغل ساقی ماهی شده در آبی


یا همره عیاشان، یا در صف طراران

ظاهر زپی حلیت، چون هیئت عیاران


ماری بنظر آدم، نیشی بزند هر دم

عالم چو بخواهد زر، ویرانه کند عالم


ای خاطی سرگردان، روز از همه گردان

بر تن زره ایمان، رو در قدم مردان


شاهان سعادت بین، پایان حکایت بین

در مستی و در غوغا، این جور و جنایت بین


کو دعوی دیرینت، کو سفره رنگینت؟

بعد از نفس آخر، کو جامه زرینت؟


والله نمی گویم، آن را که کنون جویم

آن گمشده خود را از آن دلبر مه رویم


هرگز نشوی عاقل، بی آنکه شوی با دل

ور راه خدا خواهی، یک لحظه شوی عاقل


یا توبه کن از کرده، یا باش پس پرده

یا عبد خداوندی، یا بهر دلت برده


شهید امیرحسین پورگل

1365/11/11



  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۱
  • ۰

گرگها خوب بدانند ، در این ایل غریب

گر پدر مرد ، تفنگ پدری هست هنوز

گر چه مردان قبیله همگی کشته شدند

توی گهواره چوبی پسری هست هنوز

آب گر نیست نترسید ، که در قافلمه مان

دل دریایی و چشمان تری هست هنوز

گرگ ها خوب بدانند در این ایل غریب

که اگر ماتم دیرین پدر سوخته مرجان و جهان را

گر چه " یاران کهن " بیعت دیرینه شکستند ولی

عهد و میثاق پدر چون گره طره یار

بسته بر جان همان دردکشان است هنوز

جان عشاق به راه شهداء در تب و تاب است هنوز

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

سپاس دوست

دوست داشتم تا تلاطم غمهایم را در سطره زبان  گیرم تا بشنوی.

دوست داشتم تا امواج خروشان خونرنگ دلم، عرصه پرچین و چروک رویم را بشوید تا ببینی...

دوست داشتم تا برایت به نجوا بشورم تا.....

دوست داشتم تا حدیث خنیاگران مسلخ عشق را از نوای عاشقانه ات بشنوم، تا چه گویی؟

دوست داشتم حقیقت عارفان عاشق را از کلام عارفانه ات بشتوم، تا مرا جان دهی.....

دوست داشتم تا شمع گونه بسوزم، منور، تا فروغ عیشم دهی.....

دوست داشتم تا ببارم ابرگونه، از ورای راستیها، بر خس ناراستیها، تا که تحسینم کنی....

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

من، امیرحسین پورگل، فرزند حجت الله، از این لحظه با خدماوند متعال پیمان می بندم، این پیمان تا آخرین لحظه زندگیم پابرجاست و بهیچ وجه نقض نمی گردد.

خداوندا، من از امروز از تمامی گناهان و معاصی تبری می جویم. حتی المقدور سعی میکنم راه قرب به تو را بپویم و هرگز از صراط مستقیم هدایت منحرف نشوم. تا امبروز بجز جقا از من ندیدی، اکنون بسوی صفا میروم. می کوشم تا فطرت خوابیده ام را بیدار کنم. واجبات را بجا آورده از محرمان دوری گزینم. آن را که تو بخواهی آن کنم. در این راه از بذل گوهر وجود، اعضا و جوارج، هر آنچه تو بپسندی ابائی ندارم. چهر سیه کاری مثل من، چرکی آستان ربوبی توست. در عوض انتظار دارم که از دریای لطف و بخشایشت، قطره ای نصیبم گردانی. 

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی

خون خدا

آنجا که عشوه ملائل را به سخره گرفته اند، آنجا که سروش مه رویان طناز را به هیج انگاشته اند،... آنجا که ساکنان کوی عدم، قلم به کف گرفته اند، آن جا که ملک نیکان زسرای امکان گرفته اند، .....
آنجا که سیه دلان سیه دوست، غافلانه خفته اند، آنجا که در کمال را در وادی پرده ظلمت نهفته اند، ....
آنجا که سنگ خارای شقاوت را بهر رذالت سفته اند، آنجا که زعشاق نباشد نامی، ...
آنجا که ز ایثار نباشد جامی، آنجا که زعرفان نبود هیچ سخت، آنجا که .... آنجا که فروعونیان نوشته اند:
نبود خدایی بهر ما، نبود فنایی بهر ما                           زین مکنت و این جاه ما، نبود جدایی بهر ما
  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی