ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند ....

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام علی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

علی، آن شیر خدا شاه عرب

الفتی داشته با این دل شب

 

شب، ز اسرار علی آگاه است

دل شب محرم سرّ الله ست

 

شب علی دید و به نزدیکی دید

گرچه او نیز به تاریکی دید

 

شب شنفته ست مناجات علی

جوشش چشمه فیض ازلی

 

شاه را دیده به نوشینیِ خواب1

روی بر سینه دیوار خراب

 

قلعه بانی که به قصر افلاک

سر دهد ناله زندانی خاک

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

ای یگانه مرد توحید، غدیر را فراموش نکرده ام، خیبر را، بدر را، احد را، هیچیک را از یاد نبرده ام،....

ای ماهتاب جهان نما، رعد ذوالفقارت را بر تارک اهریمن در احزاب و آرمیدنت را در بستر خطر، بهنگام هجرت پیامبر بیاد دارم،....


ای مولود کعبه و ای پیشوای کعبه دل، در قافله تاریخ چون تو رادمرد عادل کجا توانم یافت؟

تو ای هارون پیامبر، چرا خموش در برابر سامری فساد ایستاده ای؟ چقدر عاجزم که حتی فلسفه هستی بخش سکوت تو را در عقل خود کنکاش می کنم،....بسی دریغ؟


ای خداگونه!...... جاذبه تو، عنان از کف رخش خرد ربوده....و دافعه ات چنانکه اسداللهی....

 

نه بشر توانمش گفت، نه خدا توانمش خواند

متحیرم چه نامم، شه ملک لافتی را

 

در یک ضربت شمشیرت، عبادت ثقلین....و در یک نگاهت، جهان هست و نیست متجلی است....


وصفت نه در کلام که در رضای خداوندی است،.....از چه می گویم؟....بی وصف را وصف نشاید.....

 

ای نزدیک ترین به یزدان......چرا انیس تو چاهست؟....مگر نه آن که ملک اسلام را ملکی؟.....

 

ای دریای علم! چرا جز الم به تو نمی بخشند؟....ای قسیم دوزخ و فردوس!....رخ از جهانیان بر متاب....

 

جز تو و خاندانت ملجئی نیست،....ما را در این گرداب معصیت هدایت باش.....

 

خون می گریم از فراق تو ای خونین محراب...... بگذار تا اشک، غبار عصیان از دل مکدرم بشوید.....

 

افسوس که معنای نامت را هنوز در نیافته ام.....علی!.....عالی!.....اعلی!.....ولی!....والی!.....والا!......

 

این نوای نارسا، .غمنامه من است...... و پایان آن، آغاز سخن.....بی نهایت را، نهایت نشاید......

 

به امید آن که شاید، برسد به خاک پایت

چه پیام ها سپردم، همه سوز دل صبا را


  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

بر حلقه آفاق علی نقش نگین است

مستانه ترین واژه عشاق همین است


دیدم سنمی  بر در بت خانه چنین گفت

بر سنگ دلم حک شده  نامی که ثمین است



آن کس که ز عرفان علی معرفت آموخت

ولله قسم  جایگهش  خلد برین است


آهی که ز سودا زده ای ناله برآورد

هردم همه سوزش طلب عشق طنین است



گفتا که که بزن چنگ تو بر عروه وثقی

الحق و الانصاف علی حبل متین است



آن دل  که گرفتار تو شد چون پرققنوس

میسوزد و با سوزش آن عشق عجین است



عرفان حقیقی به یقین غیر از علی نیست

بی شک که همین باشد علی عین یقین است


من رهگذر خسته دل وادی شعرم

هر یک قدمم با طلب وصل قرین است

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

در چکاچک شمشیرها و نیزه ها، در میان ولوله و شور جنگ و نبرد، در لابلای نعره ها و فریادهای رزم آوران جنگ جمل، مردی سر به گریبان اندیشه فرو برده بود :

((خدایا، حق با کدامین طرف است؟ در یک سو علی،‌داماد پیامبر، سردار بزرگ اسلام،‌کسی که پیامبر در وصفش می فرمود:

«علی مع الحق و الحق مع علی»

با جمعی از یاران صدیق پیامبر است، و در سوی دیگر « ام المؤمنین، عایشه» و دوتن از صحابه بزرگ پیامبر، «طلحه الخیر» مرد خوش سابقه اسلام و زبیر «سیف الاسلام» - دلاور میادین نبرد- صف بسته اند. آیا ی شود هر دو گروه برحق باشند یا هر دو باطل؟!... به راستی کدامیک بر حق است؟»

سرانجام چاره کار در این دید که جواب را از علی (ع) بازجوید که «باب مدینه العلم» بود.

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

آن جور که من شنیده ام، علامه امینى، ده شب آمده بودند به مشهد و در مدرسه نواب، منبر رفتند. 

آن جا نماز جماعت مغرب و عشاء را می خواندند و بعد صحبت می کردند، صحبت ها بسیار پرسوز و علاوه بر آن دقیق و مستند بود. 

جمع سوز و شور و عشق، با استناد و استدلال. 

یکى از بستگان ما که در جلسات حضور داشت، ضمناً هم پدرم و هم پدربزرگ من جزء برگزار کنندگان یا حاضران در آن جلسه بودند ،فکر می کنم سال سى و هشت بوده که من هفت هشت سال پیش نوارهاى آن جلسات را چندین بار گوش کردم.

نقل می کردند که علامه قبل از شروع جلسه یک سکوت طولانى کرد، سپس آه بلندى کشید و زد زیر گریه و هق هق جلوى همه گریه می کرد. 

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

امید، اینجا به غارتگاه حسرت رفته سامانش

به هر دستی که دیدم، پاره یی دارد ز دامانش


در این مرتَع، شکار مکرِ روباهان شد آن غافل

که آگاهی ندادند از کنام شیر یزدانش


کدامین شیر یزدان؟! مرتضی آن صفدر غالب

که می خوانند مردان حقیقت، شاه مردانش


شهنشاه یقین، تختِ جهان عزّت و قدرت

که اعجاز کلام اللّه دارد کوس برهانش


نگه، دریوزه کن تا بینی آن آیات قدرت را

به دلها گوش نِه، تا بشنوی آواز قرآنش


قضا، ترتیبی از خوان نوالش داشت در فطرت

دم صبح ازل جوشید از گرد نمکدانش


ز اِنعام «سَلُونی» بر خط امکان، صلا گستر

ز حکم «لو کشَف» بر عالم تحقیق، فرمانش


تأمُّل تا عیار دستگاه قدر او گیرد

دهد دوش نبی اللّه ، نشان از پایه شانش


بیاضِ حُسنِ «شقُّ الصّدر»، زیب مَطلَع صبحش

سواد مُلک «تَمَّ الفَقْر»، تزیین شبستانش


دو طاقِ منظر رحمت: خَم محراب ابرویش

دو مصراعِ درِ علمِ نبی: لبهای خندانش!


ترحُّمْ آفرین: ذاتش، شفاعت پرور: اخلاقش

کرم: تصویر الطافش، نجات: ایجاد احسانش


اگر عفوِ گرانْسَنگش، بیاراید ترازویی

جهان بر عرش یابد پلّه اقبال عصیانش!


زبانِ گبر اگر در دیر، نام شرم او گیرد

کند آتش عرَق چندان، که گرداند مسلمانش


لبِ بت، گر به تصدیق کمالش یا علی گوید

به نوری آشنا گردد که آرد کعبه، ایمانش


به کعبه پیش از آن کاین ذات اقدس در وجود آید

عقیقه جز ذبیحُ اللّه نپسندند، قربانش!


در این میخانه تا صبح قیامت کم نمی گردد

عرقْ پیمایی دریا، ز شرم جرعه نوشانش


مشیت، منحصر فهمید در ابداع امکانش

فروغ جوهر آل نبی بر مهر تابانش


چمنْ پیرای گلزار نبّوت، ریشه نخلش

گهرْ تعمیر انوار رسالت، جوش عمّانش


سیه روزی که از خاک درِ او دامن افشاند

لباس کعبه گر پوشد، نبیند غیر قطرانش


همه گر آفتاب از آستانش بگذرد غافل

سحر خندد بر اِدبارش، فلک گرید به حرمانش


به گاهِ حمله ی این شیر، اگر خواهد سپر داری

جگر در خاک جوید رستم از سام نریمانش


شُکوه رعد غیرت، صورْ خیز از نعره شیرش

جلال برقِ قهر حق، نگاه چشمِ غضبانش


به دریایی که آن دستِ حمایت، سایه اندازد

صدای کشتی نوح آید از هوی نهنگانش!


خمیر طینتش را چاشنی، از جوهر نوری

که می ریزند رنگ عالم ارواح، ز ابدانش


در آن حضرت اگر دریای امکان یک گهر بندد

نمی ارزد به تشویق نگاه باریابانش


بضاعت کو که باشد تحفه بزم قبول آنجا؟

جهان گر شرم دارد، زیره نفروشد به کرمانش


طریق عجز می پویم، نمی دانم چه می گویم؟!

به توصیف خداوندی که دانشهاست حیرانش


بیدل

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

مَن زار علیاً بنجف صار سعیدا

و مضْجَعه لیس من العرش بعیدا


جبریٖلُ ینادی بنداء لنْ یَبیٖدا

مَن مات علی حبّ علی مات شهیدا...

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

ای سواد عنبرین فامت سویدای زمین

مغز خاک از نهکت مشکین لباست خوشه چین

موجه ای از ریگ صحرایت صراط المستقیم

رشته ای از تار و پود جامه ات حبل المتین

غنچه پژمرده ای از لاله زارت شمع طور

قطره افسرده ای از زمزمت در ثمین

در بیابان طلب یک العطش گوی تو خضر

در حریم قدس یک پروانه ات روح الامین

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت


آسمان تیره شد از بس که دل ماه گرفت 


بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت


یک نفس گفت؛ ولی آینه را آه گرفت


راه افتاد مسیحا که نفس تازه کند 


زیر سنگینی گامش نفس راه گرفت


خانه آوار شد و روی قدم هاش افتاد


اشک هی آمد و تا پای قدمگاه گرفت


سمت در رفت ولی در به تقلّا افتاد


و از این حادثه یک فرصت کوتاه گرفت


درب بسته شد و قلاب به پهلوش گرفت


روضه ای شد که دل حضرت درگاه گرفت


باز هم روضۀ دیوار و در و یک مادر...


باز با دختر خود ذکر "وا اُمّاه" گرفت 


لحظه ای بر در این خانه به زانو افتاد


"اشکِ بر فاطمه" را توشۀ این راه گرفت


وقت رفتن شده بود و سحرش آمده بود


پا شد و جلوه ی "یا فالق الاصباح" گرفت


رفت معشوق خودش را بکشد در آغوش


رفت و وقتی که تنش حالت دل خواه گرفت 


بوسه ای زد به سرش تیغ و تنش آتش شد


آتشی که به دل سنگ و پر کاه گرفت


مثل زهرا به زمین خورد و به سجده افتاد


آن چنان که دل محراب و دل ماه گرفت


آه یک دست بر آن فرق شکسته که گذاشت


خم شد و دست به پهلوش به ناگاه گرفت


پا شد و رو به مدینه شد و با فاطمه گفت


عاقبت حاجت خود را اسد الله گرفت

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

تقدیم به آستان ملکوتی امیرالمومنین علیه السلام


(گزیده ای از شعر صغیر اصفهانی در مدح مولای متقیان)


ز طریق بندگی علی(ع)، نه اگر بَشَر به خدا رسد 

به چه دل نهد؟ به که رو کند؟ به چه سو رود؟ به کجا رسد؟


ز خدا طلب دل مُقبِلی، به علی(ع) ز جان، مُتوسلی 

که اگر رسد به علی(ع) دلی، به علی(ع) قسم، به خدا رسد


ازلی ولایت او بود، ابدی عنایت او بود 

ز کفِ کفایت او بود، ز خدا هر آنچه بما رسد


به علی(ع) اگر بری التجا، چه در این سرا، چه در آن سرا 

همه حاجت تو شود روا، همه درد تو به دوا رسد


علی(ع) ای تو یاور و یار ما، اسفا به حال فگار ما 

نه اگر به عقده ی کار ما، مدد از تو عقده گشا رسد


نه به هر که هر که فدا شود، چو فدائی تو به جا شود 

که هرآنکه درتو فنا شود، ز چنین فنا به بقا رسد


دو جهان رهین عنایتت، ره حق طریق هدایتت

همه را به جام ولایتت ز خدا هماره، صلا رسد


تو شهی و جمله گدای تو ، سر و جان من به فدای تو

چه شود ز بانگ و نوای تو ، دل بی نوا به نوا رسد

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی