شاه شــطرنج منی با رخ مـاهت چکنم؟
با سپید دل وچشمان سیاهت چـــکنم؟
تا ابد در دلــی و گاه به گاهی دیـــده
با دل و دیده و این گاه به گاهت چکـنم؟
پادشاهی به جمال و رخ و اوصــاف کمال
من و یک عالمه اوصاف سپاهت چـــکنم؟
عالمی خـاطر چشمان تو را می خـواهند
من و یک لشکری از خاطره خواهت چکنم؟
بزم خورشیدی و کس طاقت رخسارت نیست
در سحر با طپش صبح پـگاهت چه کــنم؟
در کلاس ادبت ســائل جامی غـــزلیم
جز تــمنا به صف درگه شاهت چه کــنم؟
دل به دریا زدگان بـــیم ز طـوفان دارند
صخره سان ،گر نکنم تکیه پـناهت چکنم؟
یوسـفم دامن صحرا هـمه گرگ آلود است
گر پناهم نشود گوشه ی چاهت چـــکنم؟
روزها رفته و در فاصــله هایت قرنی است
من واین روز وشب وهفته و ماهت چه کنم؟؟
جامی از چـشمه وصل تو بهشت است ولی
دوزخــــم با عطش بار گـناهت چکنم؟
رخ مهـتاب تو در آ یــــنه ی ماه افـتاد
با چنین جــــلوه بیایم سر راهت چه کنم؟
🌹ادرکنی یا صاحب الزمان🌹