شیران وطن رفتند، ای غنچه چرا خوابی
می در بغل ساقی ماهی شده در آبی
یا همره عیاشان، یا در صف طراران
ظاهر زپی حلیت، چون هیئت عیاران
ماری بنظر آدم، نیشی بزند هر دم
عالم چو بخواهد زر، ویرانه کند عالم
ای خاطی سرگردان، روز از همه گردان
بر تن زره ایمان، رو در قدم مردان
شاهان سعادت بین، پایان حکایت بین
در مستی و در غوغا، این جور و جنایت بین
کو دعوی دیرینت، کو سفره رنگینت؟
بعد از نفس آخر، کو جامه زرینت؟
والله نمی گویم، آن را که کنون جویم
آن گمشده خود را از آن دلبر مه رویم
هرگز نشوی عاقل، بی آنکه شوی با دل
ور راه خدا خواهی، یک لحظه شوی عاقل
یا توبه کن از کرده، یا باش پس پرده
یا عبد خداوندی، یا بهر دلت برده
شهید امیرحسین پورگل
1365/11/11