1) دوازده سال است این حرفهای تکراری را میزنند. ما از شنیدنش خسته شدهایم ولی اینها از گفتنش خسته نمیشوند. دوازده سال کم نیست. میگویند احمدینژاد «تیم» ندارد. «طرفدار» هم ندارد. حتی اصلا به کار جمعی باور ندارد. خودخواه است و غیر از خودش را قبول ندارد. دروغگو، دیکتاتور و عوامفریب است. معنای کار سیاسی را نمیفهمد. تندرو و افراطی است. زشت است. قدش کوتاه است. کشور را به سمت جنگ میبرد و صدها بهانه دیگر. بعد هم که مورد اعتماد مردم قرار گرفت و به عنوان رئیسجهور انتخاب شد گفتند مردم از «لج» هاشمی به او رای دادند. بعد دیدند این که خیلی بد است گفتند همان 84 هم «تقلب» شده بود و فلانی بیعرضه بود که نتوانست کاری کند. احمدینژاد که دولت را تحویل گرفت شروع کردند به ناکارآمد جلوه دادن دولت و غیرکارشناسی دانستن همه تصمیمات آن. انگار تا دیروز مسئولان همه «فول کارآمد» و «فول کارا» بودند و بدون کارشناسی دقیق در کشور حتی آب هم خورده نمیشد! دیدند مردم همه جا دور این آدم جمع میشوند با شور و اشتیاق از او حمایت میکنند، دلشان از مردم پر بود. گفتند سفر استانی و سهام عدالت و یارانه «گداپروری» است. یعنی ای مردم شما که دور او جمع شدهاید یک مشت گدا و گشنه هستید. شما به خاطر «سیبزمینی» به او رای دادید.
2) 88 یک انتخابات ساده نبود. سپاه مخالفان در اوج انسجام و آمادگی بود. پولها، امکانات و فکرها در بهترین حالت تجمیع شده بودند و یک اتاق فکر رسانهای حرفهای و باتجربه این جنگ تمام عیار را با دهها و صدها سایت و روزنامه و شبکههای اجتماعی پشتیبانی میکرد. ضربه 88 سنگینتر بود. دوباره ادعای «تقلب» کردند که توهم محض بود. زدند زیر میز بازی. غرورشان اجازه نمیداد توهمات را دور بریزند. خواستند واقعیت را عوض کنند، نتوانستند. مردم مشت محکمی بر دهان یاوهگویان زدند.
3) سالهای 90 تا 92 سالهای تلختری بود. سالهای «سکوت»! از تقلب به «سحر»، «جادو» و «جنگیری» رسیدند. از آنجا هم به ضد ولایت فقیه بودناش حکم دادند. چه بهتر که آدم درباره حوادث تلخ این سالها سخنی نگوید و زخمها را تازه نکند. از آن سالها هنوز خود احمدینژاد هم سخن نگفته است. او گفت: «سکوت، الهامبخش وحدت» و همچنان سکوت کرده است. تا امروز چیزی نگفته است. او همه آن تهمتها، نامردیها و نابرادریها را در دل نگه داشته است. اگر گوشهای از آن ماجراها برای مردم گفته شود برای بعضیها بسیار گران تمام خواهد شد. یادمان باشد در 5 سال گذشته او «سکوت» کرده و چیزی نگفته است. در مقابل دیگران در این 5 سال حتی ثانیهای سکوت نکردهاند و هر راست و دروغی که دلشان میخواست گفتهاند.
4) در این سه سالی که دولت جدید بر سر کار آمده است او تنها یک بار برای روحانی نامه نوشت و برای گفت و گو و مناظره اعلام آمادگی کرد. مانعی برای دولت ایجاد نکرد هر چند از هر جهت تحت فشارش قرار دادند. روحانی در هر سخنرانی خود علیه او سخن میگوید و دهها اتهام به او میزند. وزرا و مسئولان اجرایی هر روز احمدینژاد را به خیانت و جرم تازهای متهم میکنند. ای کاش سیاستمداران ما این مردانگی را از احمدینژاد یاد بگیرند. او در عین اینکه مردانه وسط میدان سیاست است و آن را ترک نکرده نسبت به رقبا و مخالفانش پرده دری نمیکند. در عین اینکه در دامن محافظهکاری نیفتاده است اسیر شتاب و عجله در موضعگیری و تندرویهای هیجانی هم نشده. وقتی که حتی برای یک سخنرانی محدود در یک شهرستان کوچک صدها مانع برای احمدینژاد ایجاد میکنند او نه عصبانی میشود و نه تهدید به افشاگری میکند. و این اخلاق سیاسی و اجتماعی را ما در صحنه سیاست کشور کمتر دیدهایم. ما کمتر دیدهایم شخصی در عین اینکه مواضع عزتمندانه خود را حفظ میکند، دست به پردهدری و بداخلاقی و یا حتی محافظهکاری هم نمیزند.
5) یازده سال گذشت و وارد سال دوازدهم شدیم ولی مخالفان همان حرفهای تکراری را میزنند. هشت سال احمدینژاد رئیسجمهور بود و سه سال هم بیرون از مسئولیت اجرایی. حرفهای کهنه و تکراری امروز اثر ندارد. شایعات و اتهامات رسانهای اثر نکرده است. مخالفان میدانند جنگ را باختهاند. متانت، صبوری و در یک کلمه «سکوت» احمدینژاد بر همه هیاهوها پیروز شده است. در ملارد، در مسعودیه، در زنجان، در ورامین، در شال، در آمل و در دهها شهر و روستای دیگر مردم با شور و اشتیاق به دیدار او میروند و به سخنرانیاش «گوش» میکنند. ما با دهانهای بسته پیروز شدهایم، با همه محدودیتها، موانع، تخریبها و مظلومیتها.
من نمیخواهم به مخالفان احمدینژاد بگوییم: دستها بالا! تسلیم شوید! فقط به آنها میگویم: واقعیت را ببینید! من آنها را به دیدن «واقعیت» جامعه ایران و شنیدن «صدای» مردم ایران فرامیخوانم. به آنها میگویم 11 سال حرف زدید، فریاد زدید، تهمت زدید، نامردی کردید و... حالا کمی «ببینید» و کمی «گوش کنید»!
متاسفانه میروند و طول و عرض محل سخنرانی احمدینژاد را ضرب و تقسیم میکنند که بگویند مثلا در ملارد هزار نفر آمده نه 5 هزار نفر! یا در فلان جا 2 هزار نفر آمده نه 10 هزار نفر! به خدا این رفتارهای کودکانه، حقیرانه و پستمنشانه جواب نمیدهد. یادتان رفته در 88 شعار میدادید ما بیشماریم! کو آن بیشمار؟!
6) میخواهم به مخالفان احمدینژاد بگویم نه به خاطر ترس از شکست در انتخابات بلکه برای «دیدن» مردم و «شنیدن» صدای آنها به محل سخنرانی او بروید. ببینید «درد» این مردم مستضعف چیست؟ ببینید راز این شور و شوق و عواطف مردم چیست؟ ببینید مردم در نامههایشان چه مینویسند؟ احمدینژاد نه به نیروهای فراانسانی و جادویی متصل است و نه به کانونهای ثروت و قدرت. و نه حتی به قدرتهای خارجی و کدخداها وابستگی دارد. فرض کنیم در 84 مردم از «لج» هاشمی به احمدینژاد رای دادند، فرض محال در 88 هم خدایی ناکرده تقلب شده است. امروز چه؟ نمیخواهم به نظرسنجیها اشاره کنم ولی مردم امروز برای چه به دیدار او میروند؟ باز هم تقلب شده است؟ یا از سر لج دیگران است؟ نکند مردم «سحر» شدهاند؟! آیا باز هم میخواهید به این رفتارها و واکنشهای «بیمنطق» ادامه دهید؟! آیا هنوز باور دارید مردم به خاطر «سیبزمینی» آمدهاند؟!
7) میگویید احمدینژاد ضد انقلاب است، ضد ولایت فقیه است، دزد است و دهها تهمت دیگر ولی مردم که صاحب این انقلاب هستند، صاحب بیتالمال هستند به این سخنان شما گوش نمیدهند. مردم حساب جیبشان را دارند و میدانند چه کسی جیبشان را خالی کرده است! فکر میکنم باید به نظر مردم احترام گذاشت. باید صدایشان را شنید. باید اجازه داد مردم صاحب و مالک کشور و انقلاب باقی بمانند. مردم پشتیبان ولایت فقیه هستند، مردم انقلابی هستند. اما میشود امور اداره کشور را طوری طراحی کرد که مردم ضد انقلاب شوند، ضد ولایت فقیه شوند. عدهای میخواهند کشور را به همان سمت ببرند. میخواهند دست مردم را از انقلاب کوتاه کنند. میخواهند بین مردم و ولیفقیه دیوار بکشند. وقتی دیگر مردم نقشی در اداره کشور نداشته باشند و صرفا به ماشین رایدهی تبدیل شوند آن وقت چه الزامی برای تعهد به انقلاب و ولیفقیه وجود دارد؟! ماجرا خیلی ساده است هر چه نقش مردم در اداره کشور کمتر شود و هر چه اعتماد و احترام به مردم کمتر شود انقلاب به خطر میافتد. احمدینژاد دقیقا در این نقطه ایستاده است و از این اصل اساسی انقلاب دفاع میکند. تعهد به انقلاب و تعهد به ولیفقیه، نیازمند آن است که به تودههای مردم مستضعف و به تک تک افراد جامعه هم متعهد بمانیم و به آنها احترام بگذاریم. بیاییم تفسیری از انقلاب و ولیفقیه ارایه ندهیم که در نهایت یکی دو میلیون انقلابی و ولایی داشته باشیم و هفتاد هشتاد میلیون دیگر ضد انقلاب و عناصر نامطلوب به حساب بیایند. یکی دو میلیون سوپر حزباللهی و درجه یک باشند و بقیه عوامالناس و نفهم و غیر قابل اتکا و غیر قابل اعتماد نام بگیرند. این تفسیر غلط و خطرناک انقلاب اسلامی را نابود میکند.