ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند ....

۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

آدم نیست

آن که غافل شد زفرمان خدا آدم نیست

آن که خود باخت به دامان هوا آدم نیست


هر که آزادی خود داد به بند شهوات

آن که شده بنده سلطان جفا، آدم نیست


هر که خود عرضه نمایاند به هر نامحرم

آن که بگشود همی خان حیا، آدم نیست


آن که خود دید و دگر هیچ ندید از مستی

آن که تسلیم شد از شن پیکان بلا، آدم نیست


آن که عقبی بفروشد به چنین دنیایی

آن که افسار خودش داد به دربان قضا آدم نیست


آن که جام خوش حکمت بشکست

آن که پرپر بنماید گل خندان صفا آدم نیست


شهید امیرحسین پورگل

1365/4/18


  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

عاشقان کوی مهدی، آمده فتح دلیران

عارفان نور قرآن، سر شده شام یتیمان


در راه دین جانسپردند، آن فداکاران عاشق

تا بگویند ای غریبان، مژده آید سوی ایران


زائرین آماده باشید، کربلا در انتظار است

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

افسوس

آه که سرمایه عمرم برفت

عمر بصد راه خطاگونه رفت


در گرانقدر کمال و شعور

از صدف جان بدین گونه رفت


بس که برفتم بره حرص و آز

طالع عمرم به فنا گونه رفت


راه زبیراهه نبود از برم

قافله راحل مقصود پریگونه رفت


خوشه ایمان ندرودم ز باغ

میوه ایمان چه خزان گونه رفت

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

عاشق دنیای دون

ای عاشق دنیای دون، وی طالب عیش و جنون

بنگر به اطرافت کنون، بر ساکنان بی سکون


روزی بسر آید جهان، پیدا شود هر بی نشان

ظاهر شود راز نهان، از وصف ما گردد برون


ای فاسق عابد نما، ای جانی همشکل ما

های ای مکبر چون هما، گستاخیت از حد فزون


گاهی خدای عالمی، گاهی فقیر و عالمی

شکرت کجا از سالمی، ای تاجر کالای خون


هر کس رهاند خویش را، ریش رسد درویش را

آخر چه شد تفتیش را، تحت نگاری نیلگون


همسر کنون ترکت کند، کس نیست تا درکت کند

مام از برت حرکت کند، بنگر که گشتی بس زبون


ای شاه شاهان زمین، نتوان پریدن زین کمین

راهی نباشد جز همین، باید که گردی سرنگون


دزدی نباشد چاره ای، ثروت نباشد کاره ای

بیرون شد آواره ای، انا الیه راجعون


1365/12/26

شهید امیرحسین پورگل

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

بر حلقه آفاق علی نقش نگین است

مستانه ترین واژه عشاق همین است


دیدم سنمی  بر در بت خانه چنین گفت

بر سنگ دلم حک شده  نامی که ثمین است



آن کس که ز عرفان علی معرفت آموخت

ولله قسم  جایگهش  خلد برین است


آهی که ز سودا زده ای ناله برآورد

هردم همه سوزش طلب عشق طنین است



گفتا که که بزن چنگ تو بر عروه وثقی

الحق و الانصاف علی حبل متین است



آن دل  که گرفتار تو شد چون پرققنوس

میسوزد و با سوزش آن عشق عجین است



عرفان حقیقی به یقین غیر از علی نیست

بی شک که همین باشد علی عین یقین است


من رهگذر خسته دل وادی شعرم

هر یک قدمم با طلب وصل قرین است

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

آموخت تا که عطر زشیشه فرار را

آموختم فرار ز یاران به یار را

 دل می کشید ناز من و درد و بار را 

کاموختم کشیدن ناز نگار را

پس می کشم به وزن و قوافی خمار را

***

 گیرم که کرد خواب رفیقان مرا کسل 

گیرم که گشت باده ازین خستگی  خجل

گیرم که رفت پای طرب تا کمر به گل

ناخن به زلف یار رسانم به فتح دل

مطرب اگر کلافه نوازد سه تار را

  ***

باید که تر شود ز لب من شراب خشک

باید رسد به شبنم من آفتاب خشک

دل رنجه شد ز زهد دوات و کتاب خشک 

از عاشقان سلام تر از تو جواب خشک

از ما مکن دریغ لب آبدار را

***

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

عین و شین و قاف


کعبه چون ازعشق حیدر خورد شکاف 

شدهویدا ذات عین و شین و قاف 


عین آن شد «عالى اعلا على »

شین آن شد «شور ربّ منجلى »


قاف آن شد «قل هو الله احد »

عشق یعنى "یاعلى حیدر مدد" 

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰


گر بهای شیعه بودن سر جدا گردیدن است...


ما به عشق مرتضی تاوان آن را میدهیم...


تا بماند تا ابد ذکر علی بر مأذنه... 


هستی و دار و ندار و جانمان را میدهیم...




السلام علیک یاامیرالمومنین

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

 ا} ﺍﻣﯿـﺮﺍﻟﻤـﺆﻣﻨﯿـﻦ ﻭ ﺣﯿـﺪﺭ هستی

ب} ﺑﻪ ﺷﻬـﺮ ﻋﻠﻢ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺩﺭ ﻫﺴﺘﯽ

پ} ﭘﻨـــﺎﻩ ﺁﺳــﻤـﺎﻥ ‌ﻫـﺎ و ﺯﻣﯿـﻨـﯽ

ت} ﺗﻮ ﻧﻮﺭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺎﻩ ﻭ ﺍﺧﺘﺮ ﻫﺴﺘﯽ

ث} ﺛﺮﯾـّـﺎ ﺗـﺎ ﺛــﺮﯼ ﺁﯾــﺎﺕ ﻣــﺪﺣـﺖ

ج} ﺟﻬـﺎﻧـﯽ ﻣــﺎﻭﺭﺍﯼ ﺑــﺎﻭﺭ ﻫﺴﺘﯽ

چ} ﭼـﻪ ﮔـﻮﯾـﻢ ﮐﻔـﻮ ﺯﻫـﺮﺍﯼ ﺑﺘﻮﻟﯽ

ح} ﺣﺮﯾـﻢ ﺁﻥ ﻭﺟـﻮﺩ ﺍﻃـﻬﺮ ﻫﺴﺘﯽ

خ} ﺧــﺪﺍﻭﻧـــﺪ ﻧـﺒــﺮﺩ ﻭ ﮐــﺎﺭﺯﺍﺭﯼ

د} ﺩﻟـﺎﻭﺭ ﭘـﻬـﻠـﻮﺍﻥ ﺧﯿﺒــﺮ ﻫﺴﺘﯽ

ذ} ﺫﻟﯿﻞ ﺗﯿـــﻎ ﺗـﻮ ﮔــﺮﺩﻥ ﻓــﺮﺍﺯﺍﻥ

ر} ﺭﺟﺰﺧﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺻﺪ ﻟﺸﮑﺮ ﻫﺴﺘﯽ

ز} ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺯ ﺻﯿﺤﻪ ﯼ ﺧﺸﻢ ﺗﻮ ﻟﺮﺯﺍﻥ

ژ} ﮊﯾـﺎﻥ ﺷﯿـﺮ ﺩﻟﯿـﺮ ﻭ ﺻﻔﺪﺭ ﻫﺴﺘﯽ

س} ﺳﺰﺩ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﯿﺖ ، ﻣﯿﻼ‌ﺩ

ش} ﺷﻬﯿﺪ ﺳﺠﺪﻩ‌ﮔـﺎﻩ و ﻣﻨﺒـﺮ ﻫﺴﺘﯽ

ص} ﺻـــﻼ‌ﯼ ﻧـــﺎﻃــﻖ ﻗـــﺮﺁﻥ حقی

ض} ﺿﺤﯽ ﻭ ﺷﻤﺲ ﻭ ﻧﻮﺭ ﻭ ﮐﻮﺛﺮ ﻫﺴﺘﯽ

ط} ﻃــﻮﺍﻑ ﺍﻫﻞ ﺍﯾــﻤﺎﻥ ﮔـﺮﺩ ﺭﻭﯾـﺖ

ظ} ﻇـﻬـﻮﺭ ﺁﺷـﮑـــﺎﺭ ﺩﺍﻭﺭ ﻫﺴﺘﯽ

ع} ﻋـﻄﺎﯾـﺖ ﺭﺍ ﻫﻤـﻪ ﺷـﺎﻫـﺎﻥ ﮔﺪﺍﯾﻨـﺪ

غ} ﻏـﻼ‌ﻡ ﻗـﻨﺒـﺮﺕ اﺳـﮑﻨـﺪﺭ ﻫﺴﺘﯽ

ف} ﻓــﺮﺍﺯ ﺩﺳـﺖ ﺧﺘـﻢ ﺍﻷ‌ﻧـﺒﯿـﺎﺋـﯽ

ق} ﻗـﺮﯾـﻦ ﻣـﺴـﻨﺪ ﭘـﯿـﻐﻤـﺒﺮ ﻫﺴﺘﯽ

ک} ﮐـﺴﯽ ﺟﺰ ﺗﻮ ﻧﺒـﺎﺷﺪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻨﺶ

گ} ﮔــﻮﺍﻩ ﺻـﺪﻕ ﺷـﺮﻉ ﺍﻧـﻮﺭ ﻫﺴﺘﯽ

ل} ﻟﻘﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺲ

م} ﻣﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺷﻔﯿﻊ ﻣﺤﺸﺮ ﻫﺴﺘﯽ

ن} ﻧــﻮﯾــﺪ ﺭﺳـﺘـﮕــﺎﺭﯼ ﻭ ﻧـﺠـﺎﺗـﯽ

و} ﻭﻟـﯽّ ﻣـﺆﻣﻨﯿــﻦ ﻭ ﺳـﺮﻭﺭ ﻫﺴﺘﯽ

ه} ﻫﺮ ﺁﯾﯿﻨﯽ ﺑـﻪ ﺟﺰ ﻣﻬﺮ ﺗﻮ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ

ی} ﯾـﮕﺎﻧﻪ ﻣﯿـﺮ ﻭ ﻣﺎﻩ ﻭ ﻣﻬر هستی

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

دانی که چرا زمین به دور خود میچرخد...؟

نه بهر من و نه بهر تو میگردد...

یک بار به عمر خود علی را دیده...

دیوانه شده به دور خود میگردد

علی شاه 

علی ماه

علی راه 

علی نصر من الله

علی زمزمه ی هر دل آگاه


علی حصن حصین است 

علی عین یقین است 

علی حبل متین است 

به کوری دو چشم دشمنانش

علی امیرالمؤمنین است


علی کاشف هر غم

علی بر همه مرهم

علی ذکر لب عیسی مریم

على هستی خاتم

علی برگ برات همه ی خلق

از آتش و جهنم


علی اصل وجود است 

علی روی سجود است

علی معدن جود است


علی راز و نیاز است 

علی سوز و گداز است

علی محرم راز است 

علی مهر قبولی نماز است


علی صوم و صلات است 

علی حج و زکات است 

علی برگ برات است 

علی تجلی صفات است


همه عالم بگویند

فقط حیدر امیر المومنین است...

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی