ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند ....

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

عاشق دنیای دون

ای عاشق دنیای دون، وی طالب عیش و جنون

بنگر به اطرافت کنون، بر ساکنان بی سکون


روزی بسر آید جهان، پیدا شود هر بی نشان

ظاهر شود راز نهان، از وصف ما گردد برون


ای فاسق عابد نما، ای جانی همشکل ما

های ای مکبر چون هما، گستاخیت از حد فزون


گاهی خدای عالمی، گاهی فقیر و عالمی

شکرت کجا از سالمی، ای تاجر کالای خون


هر کس رهاند خویش را، ریش رسد درویش را

آخر چه شد تفتیش را، تحت نگاری نیلگون


همسر کنون ترکت کند، کس نیست تا درکت کند

مام از برت حرکت کند، بنگر که گشتی بس زبون


ای شاه شاهان زمین، نتوان پریدن زین کمین

راهی نباشد جز همین، باید که گردی سرنگون


دزدی نباشد چاره ای، ثروت نباشد کاره ای

بیرون شد آواره ای، انا الیه راجعون


1365/12/26

شهید امیرحسین پورگل

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

💠نزدیک اذان صبح بود.توی جلسه هر طرحی برای تصرف تپه می دادیم به نتیجه نمی رسید. 

ابراهیم رفت نزدیک تپه، رو به قبله ایستاد و با صدای بلند اذان گفت.هر چه گفتیم:"نگو! می زننت! " فایده ای نداشت. آخرای اذان بود که تیر به گلویش خورد و او را مجروح کرد. 


💠هوا که روشن شد هیجده عراقی به سمت ما آمدند و تسلیم شدند.فرمانده آن ها هم بود؛ در حین بازجویی گفت:" آن هایی را که نمی خواستند تسلیم شوند، فرستادم عقب؛ پشت تپه هیچ کس نیست".پرسیدم:چرا؟گفت:به ما گفته بودند شما مجوس و آتش پرستید .به ما گفته بودند برای اسلام به ایران حمله می کنیم وبا ایرانی ها می جنگیم .باور کنید همه ما شیعه هستیم .ما وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می خورند واهل نماز نیستندخیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم .صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما راشنیدیم که با صدای رسا وبلنداذان می گفت .تمام بدنم لرزید.وقتی نام امیرالمومنین (ع)را آوردبا خودم گفتم :توبا برادران خودت می جنگی . نکندمثل ماجرای کربلا.........دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد.دقایقی بعد ادامه داد: برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم وبار گناهانم را سنگین تر نکنم.لذادستوردادم کسی شلیک نکند .هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم وگفتم:من می خواهم تسلیم ایرانی ها شوم هرکس می خواهد با من بیاید.این افرادی هم که با من آمده اند دوستان هم عقیده من هستند بقیه نیروهایم رفتندعقب.البته آن سربازی که به موذن شلیک کردرا هم آوردم.اگر دستور بدهید او را می کُشم .حالا خواهش می کنم بگو موذن زنده است یا نه !؟ مثل آدم های گیج و منگ به حرف های فرمانده عراقی گوش می کردم .هیچ حرفی نمی توانستم بزنم،بعداز مدتی سکوت گفتم :آره زنده است .با هم از سنگر خارج شدیم رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود.

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۱
  • ۰

یکی از نکات جالب‌ توجه در زندگی این سید شهید، توجه خاص او به امور معنوی بود. مواردی که شاید به نظرساده آید اما تقید او و حتی تعیین مجازات در صورت عدم انجام آن نشانگر باور قلبی و یقین این جانباز شهید به اعتقاداتش بود.

در ادامه به مرور دست‌نوشته‌هایی از او می‌پردازیم که قوانین ده‌گانه شهید علمدار اشاره دارد. باشد که به گوشه‌ای از معرفت شهدا دست‌ یابیم.


شهید علمدار

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

فراغ یاران....

اکنون در فراغ یاران دلخسته ام و دلشکته ام با کدامین عزم کنم که میخواهم بیایم ای یاران صبر کنید، صبر، منهم خواهم آمد .

مرا در این دنیای فانی تنها نگذارید ، اکنون تنهای تنهایم و روحم مشتعل عشق دیدار با اوست ، او را بندگی می کنم از آن جهت که به من هستی داد و به او عشق می ورزم از آنکه به من دوستانی اینچنین داد و از او میخواهم که مرا پیش شما آورد .

آری آری چنین است ای برادر روزی مغرور می شدی به مقام و روزی مغرور می شوی به ثروت و آنچه برای تو باقی می ماند این است ، دنیا تورا فریب داده ، دنیا تو را گول زده است ، آری شیطانها از راه بی راهت کردند و در اعماق گمراهی رهنمونت داده اند ، آری برادر بیا و باهم جامه تن را رها کنیم و عزم جزم کنیم که هرگز خلاف نکنیم و هرگز گمراه نشویم و از او هم بخواهیم که اوست مسبب اسباب، اوست مخلق اخلاق ، سخنی دیگر دارم و آن اینست :

در روزگارانی دوست داشتم دکتر شوم ، مهندس شوم ، پولدار شوم و آرزوها داشتم ، اما ، اما عشق سوزاند مرا سوزاندنی عجیب ....


سیدمحمدجعفرهاشمی گلپایگانی ۱۴/۰۴/۱۳۶۵

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

مدتهاست که وجودش را در گستره تاریکی احساس می کنم. بی ریا فروزان است، تاب از کف داده و لی همچنان افروخته است جان خود را. دژ تاریکی با فروغش به تزلزل در آمده ولی ارکان این قلعه هنوز پابرجاست. در کنج آن خلوتکده سیه دلان ظلمت، سرود زوال می خوانند اما فروزش شمع را از این ترانه ها باک نیست. او یادگار دوران کهن است، آنروزها که در مجالس انس، ذکرش بود، هلال قامتش، آرام، آرام خمیده تر می گردد ولی بازهم می تواند منور باشد.

با خود زمزمه کند چه می گوید؟ از گذشته بر باد رفته؟ از خاطرات عصر حکومت روز؟

در کالبد خسته اش سردی رسوخ کرده، پایان افسانه وجودش فرا می رسد. او به خفاشان شب پرست می نگرد، چه بی رحمانه آثار نور را محو می کنند.

به افق چشم می دوزد، در آن درو دستها چه را می جوید؟

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

سالک طریق وصال

بار دگر عرش به صدا در آمد، از ژرفای کنگره سبک روحان صلای تاثر برآمد، غریق هلهله ملازمان با فریاد گلوله در آمیخت و از فراز کوه های سر به فلک کشیده سرخ نوید ظفر را پویید.

عاشقی دلباخته از تبار شیران شرزه بیشه شجاعت به زمین افتاد، آن برگ خزان که لحظه شمار دیدار بهار مخالف بود با رذالت طوفان شرک درونی شب دوستان عصر شب، بخاک گرم غلطید.

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی
  • ۰
  • ۰

من، امیرحسین پورگل، فرزند حجت الله، از این لحظه با خدماوند متعال پیمان می بندم، این پیمان تا آخرین لحظه زندگیم پابرجاست و بهیچ وجه نقض نمی گردد.

خداوندا، من از امروز از تمامی گناهان و معاصی تبری می جویم. حتی المقدور سعی میکنم راه قرب به تو را بپویم و هرگز از صراط مستقیم هدایت منحرف نشوم. تا امبروز بجز جقا از من ندیدی، اکنون بسوی صفا میروم. می کوشم تا فطرت خوابیده ام را بیدار کنم. واجبات را بجا آورده از محرمان دوری گزینم. آن را که تو بخواهی آن کنم. در این راه از بذل گوهر وجود، اعضا و جوارج، هر آنچه تو بپسندی ابائی ندارم. چهر سیه کاری مثل من، چرکی آستان ربوبی توست. در عوض انتظار دارم که از دریای لطف و بخشایشت، قطره ای نصیبم گردانی. 

  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی

خون خدا

آنجا که عشوه ملائل را به سخره گرفته اند، آنجا که سروش مه رویان طناز را به هیج انگاشته اند،... آنجا که ساکنان کوی عدم، قلم به کف گرفته اند، آن جا که ملک نیکان زسرای امکان گرفته اند، .....
آنجا که سیه دلان سیه دوست، غافلانه خفته اند، آنجا که در کمال را در وادی پرده ظلمت نهفته اند، ....
آنجا که سنگ خارای شقاوت را بهر رذالت سفته اند، آنجا که زعشاق نباشد نامی، ...
آنجا که ز ایثار نباشد جامی، آنجا که زعرفان نبود هیچ سخت، آنجا که .... آنجا که فروعونیان نوشته اند:
نبود خدایی بهر ما، نبود فنایی بهر ما                           زین مکنت و این جاه ما، نبود جدایی بهر ما
  • سیدعلیرضا هاشمی گلپایگانی